قدرت روح انسان

مربوط به درس اندیشه اسلامی استاد احمد قیوم زاده

قدرت روح انسان

مربوط به درس اندیشه اسلامی استاد احمد قیوم زاده

تفسیری از روح ۱


واژه «روح » از واژه های پر رمز و راز و ابهام آمیز در حوزه های دین، فلسفه، عرفان و روان شناسی است.این کلمه با گویشی یکسان در زبان های عبری و عربی به کار رفته و در تورات، انجیل و قرآن کریم کاربرد فراوانی یافته است.

این مقاله، با ارایه معنای لغوی و اصطلاحی روح در زبان عربی و ضمن اشاره به نمونه هایی از کاربرد آن در کتاب مقدس، به بیان مفهوم و مصداق آن در قرآن کریم پرداخته است.

نویسنده معتقد است که بسیاری از تفاسیر قرآن در شرح کاربرد روح دچار پراکندگی آراء شده و به جای روشنگری، ابهام آفرینی کرده اند.در این میان علامه طباطبایی منسجم ترین تفسیر را از «روح در قرآن » بیان کرده است.این مفسر بزرگ بر آن است که روح در قرآن به آفریده ای آسمانی اطلاق شده که نقش آن حیات آفرینی است; هر جا از حیات و آثار آن نشانی هست، این نشان ، نشانگر وجود مرتبه ای از روح است.روح موجود در فرشتگان، انسانها، حیوانات و نباتات همگی از افاضات روح مطلق است.

کلید واژه ها: 1- انسان شناسی 2- تفسیر قرآن 3- روح 4- وحی 5- کتاب مقدس 6- علامه طباطبایی.
1.مقدمه

از زمانی که خداوند متعال با وحی بر پیامبرانش از دمیدن «روح » خود در پیکر انسان پرده برداشت، واژه روح به عنوان یکی از واژه های پر رمز و راز در حوزه انسان شناسی مطرح شد.پس از آن فیلسوفان، متکلمان، عارفان و روان شناسان در بیان حقیقت آن نظراتی ابراز داشتند.به رغم پاره ای اشتراکات در کاربرد این واژه در ادیان و علوم، تفاسیر متفاوتی از روح ارایه شده است.

این واژه در زبان های عربی و عبری با گویشی یکسان به کار رفته است و در آیات تورات، انجیل و قرآن نیز با همین لفظ آمده و منشا تفسیرهای مختلفی شده است.

در زبان انگلیسی الفاظی چون، Ghost, Spirit و Soul برای روح استفاده می شود که هر یک مفهوم نزدیک به دیگری ولی در عین حال متفاوتی را القا می کند. (1)

برای جلوگیری از خلط در مفاهیم، بهتر آن است که مطالعه پدیده روح در هر نظام، با تعابیر خاص همان نظام فکری مورد بررسی قرارگیرد.هدف اصلی این نوشتار، ارایه تصویری روشن از مفهوم، مصداق و تقسیم بندی روح در آینه وحی است.

واژه روح 21 بار در قرآن کریم آمده است; گاهی به صورت مقید و مضاف، مانند روح القدس، روح الامین، روحی، روحنا و گاهی بدون اضافه و قید.برای دستیابی به تحلیلی متقن از روح در قرآن، لازم است از پیشینه معنایی این واژه در زبان عربی و عبری و کتب آسمانی پیشین نیز یاری جوییم.
2.ریشه و معنای اصلی روح
2.1.ریشه واژه روح

حروف اصلی واژه های روح، روح، ریح، رواح، ریاح، ریحان و مانند آن، سه حرف ر – و – ح است.ابن فارس (ت 395ق.) در معجم مقاییس اللغة واژه اصلی این باب را ریح دانسته که در اصل «روح » بوده و «واو» به دلیل کسره ما قبل به «یاء» بدل شده است.به نظر ایشان روح از ریح مشتق شده است. (2)

در روایتی نیز آمده است که: «انما سمی روحا لانه اشتق اسمه من الریح » . (3)
2.2.معنای اصلی روح و سیر تحول

آن در مورد اصل معنای روح و مشتقات آن، نظرهای مختلفی ابراز شده است.ابن فارس می نویسد: «الراء و الواو و الحاء، اصل کبیر مطرد یدل علی سعة و فسحة و اطراد» (4) یعنی کلماتی که سه حرف اصلی آنها ر – و – ح است دارای یک معنای اصلی هستند و آن معنا، وسعت و انبساط و گستردگی است.لغت پژوهان دیگری چون خلیل بن احمد (ت 170ق)، از هری (ت 400ق)، جوهری (ت 425ق) ابن درید (ت 321ق) صرفا به ذکر معانی و مصادیق این ماده پرداخته و در مقام تعیین معنای اصلی این باب نبوده اند.

محقق معاصر، حسن مصطفوی، نویسنده کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم » به اظهار نظر در معنای اصلی این کلمات پرداخته است.وی پس از نقل اقوال لغویون می نویسد: «التحقیق ان الاصل الواحد فی هذه المادة، هو الظهور و جریان امر لطیف » (5) یعنی یگانه معنای اصلی این ماده، جریان امری لطیف و ظهور آن است.ایشان جریان رحمت، جریان وحی، ظهور مظاهر قدسی، تجلی فیض حق و…را از مصادیق روح می داند.وی فسحت و وسعت را از آثار ظهور و جریان دانسته است.

اگر بخواهیم یک معنای اصلی برای کلمه روح و دیگر کلمات وابسته به آن بیابیم، به نظر می رسد با توجه به اینکه اصل همه این کلمات «ریح » است و ریح به معنای نسیم هواست، باید بگوییم قدر مشترک معانی این کلمه و مشتقات آن «جریان » است.روح نیز حاصل یک امری است که جریان می یابد; گاهی در جریان مادی به کار می رود و گاه در جریان معنوی.با دقت در موارد کاربرد مشتقات این کلمه، همین معنا مورد تایید قرار می گیرد. (6)

شایان ذکر است که «روح » مصدر و «روح » اسم مصدر است مانند غسل و غسل.پس روح حاصل جریان است.
3.معنای کاربردی روح در کلام عرب

لغویون در معنای روح بیشتر به کاربردهای قرآنی و حدیثی توجه داشته اند و متاسفانه از متون ادبی قبل از اسلام در این باره اثر چندانی دیده نمی شود.با این حال آنچه که از کلام عرب بدست می آید این است که روح در سه معنا به کار می رود:

الف) جان یا عامل حیات بدن ب) نفس ج) نفس شاید بتوان گفت که معنای مطابقی روح همان معنای اول است یعنی حیاتی که در موجودات جان دار وجود دارد.فیروزآبادی (ت 817ق) در تعریف روح می نویسد: «ما به حیاة الانفس » . (7)

و ابن منظور می نویسد: «هو فی الفارسیة «جان » (8)

اما در مورد معنای دوم در کتاب العین آمده است: «الروح: النفس التی یحیی به البدن یقال خرجت روحه، ای نفسه » . (9)

در لسان العرب نیز از قول ابن انباری آمده که: «الروح و النفس واحد غیر ان الروح مذکر و النفس مؤنث » . (10)

اما در مورد معنای سوم، ابن منظور می نویسد: «الروح فی کلام العرب، النفخ » . (11)

در بیت شعری از ذوالرمة آمده است: فقلت له: ارفعها الیک و احیها بروحک… (12)

«احیها بروحک » یعنی آتش را با دمیدن در آن شعله ور ساز.
4.معناشناسی روح در زبان عبری و کتاب مقدس
4.1.معنای روح در زبان عبری و معادل آن در زبان یونانی

برخی از شارحان تورات گفته اند کلمه «روح » در عبری به معنای هوای متحرک است و باد و نفس از موارد کاربرد آن است. (13)

نیز گفته اند: روح در عبری از فعلی که به معنای تنفس و دمیدن است اشتقاق یافته است. گاهی به «وزیدن باد» و گاهی به «باد» ترجمه شده است. (14)

معادل یونانی واژه روح، نیوما (Pneuma) است که از فعل «نیو» به معنای «نفس کشیدن یا دمیدن » مشتق شده است. (15)
4.2.معنای کاربردی روح در کتاب مقدس

واژه روح نزدیک به 400 مورد در عهد قدیم آمده و در عهد جدید نیز واژه های روح، روح الله، روح الرب، روح الاب، روح یسوع، روح المسیح و روح القدس به کار رفته است. (16)

روح در کتاب مقدس – چه عهد قدیم و چه عهد جدید – گاه به عنوان «اساس حیات انسان » و گاه «نیروی حیات » آمده است; (17) گاه مترادف با «نفس » انسان و گاه به عنوان «عامل حیات » در جهان و انسان معرفی شده است. (18)

نویسنده قاموس کتاب مقدس می نویسد: «روح القدس اقنوم سوم از اقانیم ثلاثه الهیه خوانده شده است و آن را روح گویند زیرا که مبدع و مخترع حیات می باشد و مقدس گویند بواسطه اینکه یکی از کارهای مخصوصه او آنکه قلوب مؤمنین را تقدیس فرماید» . (19)

شایان ذکر است که روح در کتاب مقدس گاه به معنای حقیقی (نیروی حیات) و گاه به معنای مجازی به کار رفته است، به نظر نویسنده قاموس کتاب مقدس، استعمال روح در معنای مجازی به حدی است که گفته است: «غالبا لفظ روح در کتاب مقدس به طریق مجاز وارد گشته و معنای آن به قراین معلوم می شود» . (20)

اینک با ذکر چند مورد از تورات و انجیل این قسمت از بحث را به پایان می بریم:

الف – «در آغاز که خدا آسمانها و زمین را آفرید، زمین خالی و بایر بود و روح خدا روی توده های تاریک بخار حرکت می کرد» . (21)

در تفسیر این آیه گفته اند: به سبب «روح » ، زمین ویران به جهانی با نظم موجود تبدیل شد و عامل حفظ و تجدید حیات آن نیز همین روح است. (22)

ب – «عیسی به نیروی روح به آستان (خدای) جلیل باز گشت » . (23)

ج – «روح است که زنده می کند و در جسد فایده ای نیست.کلامی را که من به شما می گویم روح و حیات است » . (24)

در این عبارت انجیل، واژه روح دو بار به کار رفته; بار اول به معنای حقیقی و بار دوم به معنای مجازی است.
5.وجوه معانی روح در قرآن

همان طور که قبلا اشاره شد لفظ روح در قرآن کریم 21 بار آمده است.بی تردید، در تمامی این موارد مصداق واحدی مراد نیست.با توجه به ظاهر و سیاق آیات قرآن می توان موارد کاربرد را در چند گروه جای داد.
5.1.موجودی مستقل در ردیف فرشتگان

روح در آیاتی از قرآن در کنار فرشتگان ذکر شده که به ظاهر نشان دهنده آن است که آفریده ای از آفریدگان خدا و غیر از فرشتگان است.آیات زیر از این دسته است:

- «تنزل الملائکة و الروح..» . (25)

- «تعرج الملائکة و الروح..» . (26)

- «یوم یقوم الروح و الملائکة صفا..» . (27)
5.2.جبرئیل

در آیات زیر از جبرئیل با لفظ روح یاد شده است:

- «نزل به الروح الامین..» . (28)

- «قل نزله روح القدس..» . (29)

به شهادت آیه «قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک » (30) مراد از روح الامین و روح القدس، جبرئیل است.
5.3.حیات افاضه شده به انسان

آیاتی دلالت داردکه روح مرتبه ای از وجود است که در پیکر انسان جریان یافته است.از این روح، به عنوان روح نفخه ای یاد می شود.این آیات عبارتند از:

- «…و نفخت فیه من روحی..» . (31)

- «…و نفخ فیه من روحه..» . (32)

- «…فنفخنا فیها من روحنا..» . (33)

این روح در همه انسانها مشترک است، چه حضرت آدم علیه السلام که از پدر و مادر متولد نشده و چه حضرت عیسی علیه السلام که پدر نداشته است و چه انسانهای عادی که دارای پدر و مادر هستند.نیز مؤمن و کافر از این روح بهره یکسان دارند.
5.4.تایید کننده پیامبران و مؤمنان

در آیات زیر از روح به عنوان موجودی که در تایید قلوب پیامبران و اولیاء الهی نقش زنی می کند نام برده شده است:

- «و آتینا عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس » (34)

- «اذکر نعمتی علیک و علی والدتک اذ ایدتک بروح القدس » (35)

- «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه » (36)

شایان ذکر است که اضافه «روح » به «القدس » ، اضافه موصوف به صفت است.روح القدس در اصل الروح القدس بوده، به معنای روحی که دارای صفت طهارت و قدسیت است.
5.5.وحی

در آیات ذیل، روح در مورد وحی بر انبیاء به کار رفته است.

- «و اوحینا الیک روحا من امرنا..» . (37)

- «یلقی الروح علی من یشاء من عباده..» . (38)

چنانچه روح در این آیات به معنای وحی باشد، استعمال آن مجازی خواهد بود.

در این باره توضیح بیشتری خواهد آمد.
5.6.حضرت عیسی علیه السلام

در آیه ذیل، خداوند عیسی علیه السلام را روحی از جانب خود دانسته است:

- «انما المسیح عیسی بن مریم رسول الله و کلمته القاها الی مریم و روح منه » (39)
5.7.فرستاده پروردگار نزد حضرت مریم علیه السلام

- «فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا…قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا» (40)

از تعبیر «لاهب » استفاده می شود که این روح صرفا بشارت دهنده نبوده است، بلکه در پدید آمدن عیسی علیه السلام دخالت داشته است. (41)

شایان ذکر است که آیه «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی » ممکن است در دسته اول قرار گیرد و ممکن است خود وجه دیگری باشد.

با توجه به مصادیق مختلفی که برای روح یاد شد این سئوال وجود دارد که آیا لفظ روح مشترک لفظی است; یا اینکه در پاره ای موارد به نحو حقیقی و در پاره ای موارد به نحو مجازی به کار رفته است; یا اینکه مشترک معنوی است و در همه موارد به طور حقیقی به کار رفته است؟ در ادامه مباحث به دنبال جواب این سئوال هستیم.
6.نگاهی به معنای روح در تفاسیر

تفاسیر در ارایه تفسیر از روح عمدتا از سه مشکل دارند; 1- تشتت آراء 2- عدم انتخاب رای 3- عدم استدلال بر رای انتخابی.
6.1.پراکندگی آراء و عدم انسجام در تحلیل

صرف نظر از اشتراک نظر مفسران در پاره ای موارد مثل روح الامین در مورد جبرئیل یا آیه «نفخت فیه من روحی » در مورد انسان، در سایر موارد دچار پراکندگی آراء هستند.به طور مثال در مورد «روح » در آیات سوره اسراء، قدر، نبا و معارج تفسیرهای زیر ارایه شده است:

1- وحی، 2- قرآن، 3- جبرئیل، 4- عیسی، 5- مخلوقی بزرگتر از فرشتگان، 6- مخلوقی شبیه انسان، 7- فرشته ای بزرگ (با اوصافی عجیب و غریب)، 8- فرشتگان محافظ، 9- فرشته موکل ارواح، 10- فرشته ای که ارواح را به اجسام وارد می کند، 11- ارواح بنی آدم، 12- ارواح مؤمنان، 13- بنی آدم، 14- نفس انسان، 15- فرشتگان بزرگ. (42)

مستند اکثر این اقوال تفسیری، قول تابعین و تنی چند از صحابه است و به پیامبر صلی الله علیه وآله یا معصوم نمی رسد.اغلب مفسران تنها به نقل این آراء متشتت و متضاد پرداخته اند و نتوانسته اند تفسیری از روح ارایه دهند که با تمام موارد کاربرد این واژه در قرآن سازگار باشد.برخی حتی در موارد مشابه، تفاسیر متفاوتی ارایه داده اند.به طور مثال، زمخشری در آیه «تعرج الملائکه و الروح فی یوم…» روح را جبرئیل و در «یوم یقوم الروح و الملائکه » به مخلوقی عظیم تر از فرشتگان تفسیر کرده است. (43)
6.2.عدم انتخاب رای مفسران

در بسیاری از موارد به بیان آراء مختلف و گاه متضاد بسنده کرده، رایی را بر نگزیده اند. (44)
6.3.عدم استدلال بر رای انتخابی

مفسران در پاره ای از موارد که از میان آراء ارایه شده، رایی را انتخاب کرده اند، انتخابشان را مستند به دلیلی قانع کننده نکرده اند، به طور مثال، طبری در ذیل آیه 87 بقره، پس از نقل سه قول، قول اول (تفسیر روح القدس به جبرئیل) را اولی به صواب می داند در حالی که طبق بیان خودش، این قول متکی به رای سدی، ضحاک و قتاده است که از تابعانند و قول تابعان، بویژه در موارد اختلافی، اعتبار ندارد.

برخی دیگر از مفسران، «روح » را در آیه «ینزل الملائکة بالروح…» و نیز آیه «تنزل الملائکة و الروح…» به جبرئیل تفسیر کرده، دلیل آن را توصیف جبرئیل به روح الامین در آیه «نزل به الروح الامین…» دانسته اند. (45)

این دلیل در غایت ضعف است، زیرا به صرف اینکه جبرئیل در پاره ای موارد به عنوان روح الامین یا روح القدس معرفی شده، نمی توان گفت که در همه موارد مراد از روح، جبرئیل است! چرا که در این صورت باید قایل شویم که جبرئیل با عیسی علیه السلام یک فرد است، زیرا خداوند در آیه «…و کلمته القاها الی مریم و روح منه » عیسی علیه السلام را روح نامیده است.
7.استوارترین نظریه در تفسیر «روح »

به نظر نگارنده، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی در تفسیر المیزان، استوارترین و منسجم ترین نظریه را در مورد روح ارایه کرده اند که خلاصه آن را در پی می آوریم:
7.1.معنای روح

علامه می نویسد: مردم چه در گذشته و چه در حال، با همه اختلاف شدیدی که در باره حقیقت روح دارند، در این معنا هیچ اختلافی ندارند که از کلمه روح یک معنا می فهمند و آن عبارت است از چیزی که مایه حیات است; حیاتی که عامل شعور و اراده است.و در قرآن نیز همین معنا مراد است. (46)

روح از نظر ایشان «کلمه حیات است که خداوند به اشیاء القا می کند و آنها را با مشیت خود زنده می سازد» . (47)
7.2.حقیقت روح

علامه می نویسد: «آنچه از کلام خداوند بدست می آید این است که روح مخلوقی از مخلوقات خداوند است و حقیقت واحدی است که دارای مراتب و درجات مختلف است; درجه ای از آن در حیوان و انسان های غیر مؤمن است، درجه ای از آن در انسان های مؤمن است، درجه ای از آن روحی است که با آن، انبیا و رسولان تایید می شوند» . (48)
7.3.مصادیق روح در قرآن و ارتباط بین آنها

نباید پنداشت که چون روح حقیقت واحد است پس مصداق واحد دارد، بلکه روح مانند «نور» حقیقت واحد دارای مراتب است، لذا می تواند در عین وحدت، مصداق های مختلف داشته باشد.علامه طباطبایی ضمن اذعان به اینکه روح در قرآن در موارد مختلف و مصادیق متفاوت به کار رفته و همه جا به یک معنا نیست، (49) معتقد است در همه موارد به معنای حقیقی به کار رفته است.از کلام ایشان استفاده می شود که به طور کلی دو نوع مصداق برای روح قایل است; روح مطلق و روح مقید.روح مقید نیز دارای مصادیقی است مانند روح انسان، روح فرشته و…

توضیح آنکه، آیات روح را می توان به دو دسته تقسیم کرد; یکی آیاتی که روح در آنها به طور مطلق آمده است مانند «یوم یقوم الروح و الملائکة » ، «تنزل الملائکة و الروح » و «تعرج الملائکة و الروح…» و دیگری آیاتی که در آنها روح به صورت مقید و مضاف آمده است مانند «روح الامین » ، «روح القدس » ، «روحی » ، «روحنا» ، «روح منه » ایشان در مورد آیات دسته اول می فرماید: «از این آیات اجمالا فهیمده می شود که روح موجودی مستقل، دارای حیات و علم و قدرت است و از نوع صفات و احوال قائم به اشیاء نیست » . (50)

این روح غیر از ملائکه است. (51) و اما در مورد دسته دوم باید گفت که در آن موارد، مرتبه ای از روح در انسان یا فرشته بوجود می آید که آن نیز حقیقتی است وجودی و منشا آثار، اما باید توجه داشت که مطلق غیر از مقید است. (52)

علامه نسبت بین روح مقید و روح مطلق را نسبت «افاضه به مفیض » و سایه به صاحب سایه می داند. (53) ایشان تصریح می کنند که روح موجود در نباتات، روح دمیده شده در انسان، روح تایید کننده مؤمن، روح تایید کننده پیامبران، روح متعلق به فرشتگان همگی از افاضه های روح مطلق است. (54)

باید توجه داشت که هر مرتبه ای از روح دارای آثاری متفاوت با مرتبه دیگر است، علامه در تفسیر آیه «و ایدهم بروح منه » می نویسد: «ظاهر آیه این معنا را افاده می کند که در مؤمنین به غیر از روح بشریت که در مؤمن و کافر هست، روحی دیگر وجود دارد که از آن حیاتی دیگر ناشی می شود و قدرتی و شعوری جدید می آورد و به همین معناست که آیه «او من کان میتا فاحییناه..» . (55) و نیز آیه «من عمل صالحا…فلنحیینه حیوة طیبة » (56) به آن اشاره دارد» . (57)

شایان ذکر است که در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که: «ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها; روح مؤمن به روح خدا پیوسته تر است از پیوستگی پرتو آفتاب به خورشید» . (58)

روح الهی می تواند چنان در انسان تجلی یابد که او با دم خود مرده ای را زنده کند و هیکل گلین پرنده ای را به پرنده واقعی تبدیل کند.در میان پیامبران الهی، عیسی علیه السلام ارتباط خاصی با روح مطلق داشته است.علامه طباطبایی در این باره می نویسد: «تایید به روح القدس اختصاص به عیسی بن مریم علیه السلام ندارد، بلکه بین همه رسولان مشترک است و لیکن در خصوص عیسی علیه السلام به نحوی خاص است، چون تمامی آیات بینات آنجناب از قبیل زنده کردن مرده با دمیدن، مرغ آفریدن، بهبودی دادن به پیسی و کوری و از غیب خبر دادن، اموری بوده که متکی بر حیات و ترشحی از روح است » (59) و «ظاهرا همین تایید به روح القدس بوده که مسیح را برای سخن گفتن با مردم در گهواره آماده ساخته است » . (60)
7.4.ارتباط روح با جبرئیل و وحی

علامه طباطبایی کاربرد روح در آیاتی مانند «اوحینا الیک روحا من امرنا» ، «ینزل الملائکة بالروح » و «یلقی الروح علی من یشاء من عباده » را مجازی نمی داند. ایشان در ذیل آیه 2 سوره نحل می نویسد: «کسانی که گفته اند روح در آیه به معنای وحی است یا به معنای قرآن است و یا به معنای نبوت است، از نظر نتیجه، خالی از وجه نیست، یعنی نتیجه نزول ملائکه و القای روح در پیامبر، وحی و نبوت است، اما اگر مرادش این است که وحی و نبوت به اشتراک لفظی یا به مجاز، «روح » نامیده شده (با این توجیه که وحی و قرآن دلها را زنده می کند همان طور که حیات بدنها به روح است) این نظر صحیح نیست، برای اینکه ما مکرر گفته ایم طریق تشخیص مصادیق کلمات قرآنی، رجوع به سایر موارد قرآن است، مواردی که صلاحیت تفسیر دارند، نه رجوع به عرف و آنچه عرف مصادیق الفاظ می داند» . (61)

از نظر ایشان القای روح به پیامبران به معنای ایجاد نحوه ای از وجود متعالی است، به عبارت دیگر، در جریان القای روح، روح پیامبر با درجه ای اعلی از روح الهی اتحاد پیدا می کند.این اتحاد با روح قدسی است که زمینه تعلیم وحی را فراهم می کند.در این باره می فرماید: «خداوند فرشتگان را نازل می کند تا روح را بر قلب پیامبر صلی الله علیه وآله القا کند تا بدین وسیله معارف الهی بر او افاضه شود» . (62) اما اینکه خداوند در آیه 52 شوری القای روح را «ایحاء روح » نامیده (اوحینا الیک روحا…) دلیلش این است که روح کلمه حیات است، پس بر این مبنا می توان القای کلمه حیات به قلب پیامبر صلی الله علیه وآله را وحی آن به پیامبر نامید. (63)

از کلام علامه استفاده می شود که ایشان فرایند نزول فرشتگان و القای روح را این گونه تفسیر می کنند که فرشتگان نیز صاحب روح هستند. (64) آنها نازل می شوند تا با روح قدسی خود، در جان پیامبر حیاتی دیگر ایجاد کنند تا مستعد پذیرش معارف الهی شود. (65) وجه تسمیه جبرئیل به روح نیز به این است که او حامل روح الهی است. جبرئیل روح القدس را بر قلب پیامبر نازل می کند و این روح نازل شده حامل قرآن است. (66)

توضیح اینکه علامه معتقدند یکی از موارد افاضه روح مطلق، روحی است که در فرشتگان است.فرشتگان نیز همانند انسان مورد افاضه روح هستند.علت آنکه از این افاضه به نفخ روح تعبیر نشده، آن است که آنها با همه اختلافی که در قرب و بعد از پروردگار دارند، روح محضند و از کدورتهای عالم ماده منزه هستند. (67)
7.5.تقسیم بندی موارد روح در قرآن

از مجموع مباحثی که علامه در ذیل آیات مربوط به روح دارند می توان استفاده کرد که مراد از روح در آیات قرآن، یکی از موارد زیر است:

1) روح مطلق که مبدء حیات است.روح در آیات سوره های قدر، معارج و نبا از این قبیل است.

2) روح مقید که در واقع مرتبه ای نازل شده از روح مطلق است که در موجودات اعم از نباتات، حیوانات، انسان ها و فرشتگان ظهور و بروز می یابد و مراتب هر یک با دیگری فرق دارد، حتی در انسان ها با مراتب مختلف تجلی می یابد.روح در اکثر آیات ناظر به این مورد است.

3) مطلق روح که امری کلی است و منطبق بر هر دو نوع مصداق است.به نظر ایشان مراد از روح در آیه «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی » (68) ، نه روح مطلق و نه روح مقید است و مصداق خاصی را در نظر ندارد، بلکه سؤال از حقیقت روح است که این حقیقت در همه مصادیق وجود دارد.ایشان می فرماید: «ان السؤال انما عن حقیقة مطلق الروح الوارد فی کلامه سبحانه، و ان الجواب مشتمل علی بیان حقیقة الروح و انه من سنخ الامر» (69)
8.نتیجه

با توجه به آنچه یاد شد، بر نکات ذیل به عنوان بخشی از نتایج این بحث تاکید می کنیم.

الف – هم در قرآن و هم در تورات و انجیل از روح به عنوان موجودی که منشا حیات است نام برده شده است.حیاتی که ابتدایی ترین مرحله آن در گیاهان و حیوانات و بالاترین و پاکیزه ترین مرتبه آن در فرشتگان و بویژه فرشته وحی است تا جایی که «روح القدس » نام گرفته است.

ب – انسان از نظر حیات و آثار آن که شعور و قدرت است موجودی دارای مراتب است و با ایمان و عمل صالح می تواند درجات حیات طیب را که نتیجه تایید روح است، یکی پس از دیگری طی کند.مولانا این معنا را نیکو سروده است:

از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حمله دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو کل شی ء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم آنچ اندر وهم نآید آن شوم (70)

ج – با تفسیر علامه طباطبایی از روح، پدیده وحی چهره ای بسیار عمیق تر از آنچه که در کلام دیگر مفسران آمده پیدا می کند.طبق این نظر، وحی صرفا آموزش الفاظ و معانی آیات نیست، بلکه آنچه در وحی اتفاق می افتد نزول یک حقیقت وجودی متعالی به نام روح القدس بر قلب پیامبر است که وحی نیز از آثار این نزول است، از اینجاست که می توان نزول روح القدس بر قلب پیامبران را عاملی مهم در عصمت پیامبران قلمداد کرد.

والله اعلم بحقایق الامور

حقیقت روح ۱

حقیقت روح

روح ، به معانى مختلفى در قرآن به کار رفته است .

آیات 29 سوره حجر و 72 سوره ص ـ که از جهت لفظ یکسان است ـ درباره روح انسانى است که وجود او به آن است .
«فإذا سویتُه و نفختُ فیه من روحى فقعوا له سجدین ; پس چون به او سامان دادم و از روح خود در آن دمیدم ، برایش به سجده درافتید .»
در آیات دیگرى نیز القا و دمیدن روح به بدن مادّى مورد توجّه قرار گرفته است ; مانند:

«ثم سوّئه و نفخ فیه من روحه ; (سجده ، 9)
سپس اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در او دمید .»

باید توجه داشت که منظور از اضافه و نسبت روح به خدا (روحى) شرافت داشتن و بیان عظمت روح است .(1)

حقیقت روح : برخى از مفسران ، در بیان حقیقت روح انسانى اقوالى را ارائه کرده اند; ولى از آن جا که دانش مربوط به روح انسان و کیفیت آن در اختیار عموم بشر قرار داده نشده ، تنها اقوالى پذیرفتنى است که مستند به اخبار و روایات باشد . خداوند متعال مى فرماید:

«و یَسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربّى و ما أُوتیتم من العلم إلاّ قلیلاً; (اسراء ، 85)

اى رسول از تو درباره حقیقت روح مى پرسند . بگو: روح از امر پروردگار من است و علمى که به شما روزى شده ، بسیار اندک است .»

انسان ، براى شناخت حقیقت یک امر ماورایى و خارج از قدرت درکش ابزارى جز روایات ندارد . در روایات نیز برخى از صفات روح آمده است ; چنان که ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام ) روایت کرده که حضرت در پاسخ وى در مورد «و یسئلونک عن الروح .. .» فرمودند: همان است که در همه جنبندگان وجود دارد . ابابصیر مى گوید: پرسیدم آن چیست ؟ فرمود: از عالم ملکوت و از قدرت است .(2)
چنان که در ابتدا ذکر شد ، روح در قرآن به معنا و یا معانى دیگرى نیز به کار رفته است ; چنان که در آیه 38 سوره نبأ و آیه 52 سوره شورى ـ بنابر احتمالى که داده اند ـ روح به معناى فرشته است .(3)


1 . تفسیر المیزان ، ذیل تفسیر آیه فوق .
1 . ترجمه المیزان ، ج 13 ، ص 296 ، به نقل از تفسیر عیاشى ، ج 2 ، ص 317 ، ح 163 .
1 : حقیقت روح ، احمد زمردیانروح ، به معانى مختلفى در قرآن به کار رفته است .

آیات 29 سوره حجر و 72 سوره ص ـ که از جهت لفظ یکسان است ـ درباره روح انسانى است که وجود او به آن است .
«فإذا سویتُه و نفختُ فیه من روحى فقعوا له سجدین ; پس چون به او سامان دادم و از روح خود در آن دمیدم ، برایش به سجده درافتید .»
در آیات دیگرى نیز القا و دمیدن روح به بدن مادّى مورد توجّه قرار گرفته است ; مانند:
«ثم سوّئه و نفخ فیه من روحه ; (سجده ، 9)
سپس اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در او دمید .»

باید توجه داشت که منظور از اضافه و نسبت روح به خدا (روحى) شرافت داشتن و بیان عظمت روح است .(1)

حقیقت روح : برخى از مفسران ، در بیان حقیقت روح انسانى اقوالى را ارائه کرده اند; ولى از آن جا که دانش مربوط به روح انسان و کیفیت آن در اختیار عموم بشر قرار داده نشده ، تنها اقوالى پذیرفتنى است که مستند به اخبار و روایات باشد . خداوند متعال مى فرماید:

«و یَسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربّى و ما أُوتیتم من العلم إلاّ قلیلاً; (اسراء ، 85)

اى رسول از تو درباره حقیقت روح مى پرسند . بگو: روح از امر پروردگار من است و علمى که به شما روزى شده ، بسیار اندک است .»

انسان ، براى شناخت حقیقت یک امر ماورایى و خارج از قدرت درکش ابزارى جز روایات ندارد . در روایات نیز برخى از صفات روح آمده است ; چنان که ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام ) روایت کرده که حضرت در پاسخ وى در مورد «و یسئلونک عن الروح .. .» فرمودند: همان است که در همه جنبندگان وجود دارد . ابابصیر مى گوید: پرسیدم آن چیست ؟ فرمود: از عالم ملکوت و از قدرت است .(2)
چنان که در ابتدا ذکر شد ، روح در قرآن به معنا و یا معانى دیگرى نیز به کار رفته است ; چنان که در آیه 38 سوره نبأ و آیه 52 سوره شورى ـ بنابر احتمالى که داده اند ـ روح به معناى فرشته است .(3)

حقیقت روح ۲

حقیقت روح
 

با اندکی تأمل درباره مسئله روح، این واقعیت روشن می شود که از جمله مسائلی بسیار پیچیده طبیعی و از موضوعات بسیار مهم قرآنی که مورد توجه و نظریه پردازی فلاسفه و متکلمان و دیگر دانشمندان قرار گرفته، مسئله «حقیقت روح» است با تفحص در نوشته و منابع موجود، به آرای زیادی در مورد تعریف و ماهیت و حقیقت روح برمی خوریم و می بینیم که در این مورد تضارب آرا و تشت اقوال وجود دارد تا آنجا که مفسران نیز در ارائه این مطلب نیز غالباً به بی راهه رفته و بسان لغویین فقط به ذکر مصادیق آن اکتفا کرده اند، و این بعلت آن است که غالباً به اقوال تابعان که از جمله مفسران بوده اند، تمسک جسته اند، بدون اینکه آن را به پیامبر(ص)و اهل بیت او علیهم السلام که به منبع وحی متصل بوده اند، اسناد کنند حتی در پاره ای از موارد با ذکر کردن یک رأی انتخابی از سوی خود، هیچ گونه استدلالی ، نه از عقل و نه از نقل(قرآن و سنت)برآن نداشته اند و ما نیز چون نقل از آرا و اقوال در حوصله این نوشتار نیست، از آن خودداری می کنیم.77لازم است که ذکر کنیم که آنچه مفسّران درباره روح نقل کرده-اند ، حدودا، به 15رأی می رسد و همان گونه که ذکر شد یا بر آن استدلال نمی کنند، یا فقط نقل قول از دیگر مفسّران را اظهار می کنند؛ ولی با این وجود مرحوم علامه طباطبایی(ره)استوارترین نظریه را در تفسیر روح ارائه می دهند که منسجم ترین نظریات است که با استفاده از خود قرآن و آیاتی از آن که روح در آنها به کار رفته و دیگر آیات ناظر به آن و با روش تفسیر قرآن به قرآن، این حقیقت را بیان می کنند. علامه می فرماید:
آنچه از سایر قرآن به دست می آید این است که روح مخلوقی از مخلوقات خداست و حقیقت واحدی است که دارای مراتب و درجات مختلفی است. یک درجه از آن در حیوان و در غیر مؤمنین از انسانهاست و درجه بالاتر آن در افراد مومن از انسانهاست؛ همچنان که در آیه «لاَ تَجِدُ قَوماً یُؤمِنونَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَن حَادَّ اللهَ وَ رَسوُلَهُ وَ لَو کَانُوا آباءَهُم أَو أَبنَاءهُم أَو إِخوانَهُم أَو عَشیرَتَهُم أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الایمانَ وَ أَیَّدَهُم بِروُحٍ مِّنهُ وَ یُدخِلُهُم جَنَّاتٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهَارُ خَالِدینَ فِیهاَ رَضِی اللهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنُه أُولئِکَ حِزبُ اللهِ أَلاَ إِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ المُفلِحونَ»(مجادله/22)آمده است و یک درجه از آن روحی است که انبیا و رسل به وسیله آن تأیید می شود؛ مثل «وَ لَقَد آتَینَا مُوسیَ الکِتَابَ وَ قَفَّینَا مِن بَعدِهِ بالرُّسُلِ و آتَینَا عِیسیَ بنِ مریَمَ البَیِّنَاتِ وَ أَیَّدنَاهُ بِروُحِ القُدُس أَفَکُلَّمَا جَاءکُم رَسُولٌ بِمَا لَا تَهوَی أَنفُسُکُم استَکبَرتُم فَفریقَاً کَذَّبتُم وَ فَریقَاً تَقتُلونَ»(ّبقره/87،شوری/52)
باز ایشان در جایی دیگر می نویسد :
به طور اجمال از آیات قرآن، مثلاً«یَومَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلائکَةُ صَفّاً لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلّا مَن أَذِنَ لَهُ الرحمَنُ وَ قَالَ صَواباً»(نبإ/38)و«تَعرُجُ المَلَائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلََیهِ فِی یَومٍ کَانَ مِقدَارُهُ خَمسینَ أَلفَ سَنَةٍ»(معارج/4)و آیات دیگر، می توان استفاده کرد و چیزی را به دست آورد که «روح، حقیقت و موجودی مستقل است.» و موجودی است دارای حیات و علم و قدرت، نه اینکه از مقوله صفات و احوال و قائم به موجود دیگر باشد.78
ایشان با اشاره به آیه 85سوره اسرا می فرماید:«قرآن از سوی دیگر روح را معرفی می کند به اینکه از امر پروردگار است.»79فخر رازی صاحب التفسیر الکبیر در مرد لفظ«امر» در قرآن کریم می گوید
لفظ «امر» در قرآن به معنای«فعل » آمده است:«إِلَی فِرعونَ وَ مَلَئِهِ فَاتَّبِعُوا أَمرَ فِرعونَ و َ مَا أَمرُ فِرعوُنَ بِرَشیدٍ»(هود/97)؛و«فَلَمَّا جَاء أَمرُنَا نَجَّینَا صَالِحاً وَ الَّذینَ آَمَنُوا مَعَهُ بِرحَمَةٍ مّنَّاوَ مِن خِزیِ یَومَئِذٍ إنَّ رَبَّکَ هُوَ القَوِیُّ العَزیزُ»(هود/66)أی : فعلنا.پس «قل من أمر ربّی»؛یعنی من فعل ربّی این جواب دلالت می کند براینکه آنها سؤال کردند که آیا روح، قدیم است یا حادث؟خداوند جواب داد:روح حادث است و به وسیله فعل خدا و تکوین او و ایجاد او حاصل شده است.80
در مقابل این دیدگاه، مرحوم علامه طباطبایی (ره)به گونه ای دیگر امر پروردگار را به صورتی زیبا تبیین می کند که بسیاری از حقیقتها را می توان از آن فهمید، آنجا که می فرماید:
قرآن کریم، امر پروردگار را در آیه 82و83سوره یس معرفی می کند و می فرماید:«امر خدا، همان کلمه ایجادی است که خداوند سبحان هر چیزی را با آن ایجاد می کند»؛به عبارت دیگر، امر خدا همان وجودی است که به اشیا افاضه می کند، اما نه از هر جهت، بلکه از این جهت که مستند به خدای متعال است و آمیخته با ماده و زمان و مکان نیست؛ همچنان که آیه«وَمَا أَمرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمحٍ باِالبَصَرِ»(قمر/50)به این مجرد از ماده و زمان و مکان اشاره دارد؛ زیرا تعبیر مذکور در این آیه در جایی گفته می شود که تدریج در کار باشد؛ یعنی مادی و محکوم به حرکت مادی نباشد.81
با این روشن می شود که امر خدا، در مقابل خلق خدا قرار می گیرد، آنجا که حضرت باری تعالی می فرماید:«إِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهَارَ یَطلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمرِهِ أَلاَ لَهُ الخَلقُ وَ الأَمرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ العَالَمینَ»(اعراف/54)؛نشان می دهد که خلق خدا، برخلاف امر او همچنان که در بالا گفته شد، به علل و اسباب نیاز داشته و در مسیر آن قرار می گیرند و به زمان و مکان منطبق می گیرند، پس از این جهت امر خدا نیستند؛ چون در امر خدا، زمان و مکان وجود ندارد.82باز علامه طباطبایی(ره)در معنای خلق و امر می فرماید :
همین معنای خلق و امر را از آیه «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِنَدَ اللهِ کَمَثَلِ ادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(آل عمران/59)استفاده می شود؛ زیرا در این آیه نخست خلقت آدم را ذکر نموده و ارتباط آن را با خاک که یکی از اسباب است، بیان می کند و سپس همان وجود را بدون ارتباطش به چیزی، با تعبیر«کن»(باش)خاطر نشان می سازد. و همچنین نظر این آیه این است آیه :«ثُمَّ جَعَلنَاهُ نُطفَةً فِی قَرَارٍ مَّکیِنٍ...ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظَاماً فَکَسَونَا العِظَامَ لَحماً ثمَّ أَنشَأنَاهُ خَلقاً آخَرَ فَتَبَارکَ اللهُ أَحسنُ الخَالقیِنَ»(مؤمنون/13-14)؛ زیرا ایجاد خدای سبحان را که منسوب به خداوند است و سلسله و علل، تخلل و واسطه نیستند، خلق دیگر نامیده می شود. از همه آنچه گفته شد این معنا به دست می آید که امر عبارت است از کلمه ایجاد آسمانی؛ یعنی فعل مختص به ذات او، و اسباب و علل، واسطه و تخل نیستند و این امر به مقیاس زمان و مکان و هیچ خصیصه مادی دیگر اندازه گیری نمی شود.[و اینکه ]امر او در هر چیز عبارت است از ملکوت آن چیز.83
از آنجا که انسان موجودی چند ساحتی(دو ساحتی)است که یک بعد او مادی و بعد دیگرش غیر مادی است:«إِر قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَائِکَةی إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طینِ فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فِیهِ مِن رُّوحیِ فَقَعُوا لَهُ سَاجدِینَ»(ص/71-72)بعد مادی انسان منشأ طبیعت و تمایلات حیوانی اوست و بعد الهی او منشأ فطرت و تمایلات فوق حیوانی اوست. همین بعد است که به انسان مقامی می دهد که فرشتگان به خاطر آن مقام مأمور به سجده برانسان می شود . در این آیه جریان تکمیل آخرین مرحله وجودی انسان فرمود:«و نفخت فیه من روحی». روح انسان را به خودش نسبت می دهد و این نسبت، شدت اتصال و ارتباط انسان با خداوند و نیز شرافت انسان را می رساند. خداوند دمیده شدن روح خود را در انسان را که مان دمیده شدن روح انسانی است، مرحله ای جدید در تکامل خلقت او معرفی می کند و به خاطر این خلقت جدید و به وجود آمدن انسان به خود تبریک گفته و خود را احسن الخالقین می نامد.«مؤمنون14».خداوند هنگامی به خود تبریک گفته و خود را احسن الخالقین می نامد که روح انسانی به جسم انسان تعلق می یابد. پس اگر خداوند با خلق انسان بهترین خلق کننده هاست، انسان نیز بهترین مخلوق است . این بهترین بودن انسان نسبت به سایر مخلوقات قطعاً به خاطر جنبه ای است که حیوانات فاقد آن هستند .یه بعد حیوانی انسان، طبیعت و به بعد فوق حیوانی او فطرت می گویند . کشمکش بین این دو ، شخصیت و سرنوشت انسان را تعیین می کند.84روح که یک ساحت محسوب می شود، و همین روح که مجرد از ماده است و مستقل و شخصیت واقعی انسان را تشکیل می دهد، همان ملکوت انسان است؛ چون روح، تجلّی روح خداست85و چون برای هر موجودی، ملکوتی و امری است آان چنان که آیه 14سوره مؤمنون و آیه 185سوره اعراف به آن اشعار دارد،86نتیجه دیگر که گفته می شود این است که روح از سنخ امر و از عالم امر است در مقابل عالم خلق که مورد بررسی قرار می گیرد .

عالم خلق و عالم امر
 

پس از اینکه روشن شد که روح به حسب وجودش از سنخ امر و ملکوت است، این پرسش مطرح می شود که روح انسان، چه خصوصیاتی دارد؟
گفته شد که روح مجرد، مستقل و خارج از زمان و مکان است و از سنخ امر و ملکوت خداست و از دایره ی خلق به وسیله اسباب وجودی و مادی خارج است ما فوق وجود نشئه ی مادی و ظرف زمان با این اوصافی که برای روح ذکر شد، مشخص می شود که روح باید به عالمی غیر از عالم خلق که اسباب و علل، در آن واسطه هستند، باشد و این عالم به دلیل آیه ی 54سوره اعراف«إِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهَارَ یَطلُبُهُ حَثیِثاً وَ الشَّمُش وَ القَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمِرهِ أَلَا لَهُ الخَلقُ وَ الأَمرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ العاَلَمینَ»عالم امر است . مرحوم صدر المتألهین درباره ی این اصطلاح می فرماید: این کلمه [=عالم امر]،ظاهراً از قرآن مجید اقتباس شده است.87علاوه بر این، آیه روحبه این مطلب اشاره دارد که روح، از خلق جداست:«وَیَسأَلونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبّی وَ مَا أُوتیتُم مِّن العِلمِ إِلّا قَلیِلاً»(الاسراء/85)ملا صدرا در مورد تعلق ورح، به عالم امر، و جدا بودن این عالم از عالم خلق می گوید:«فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدیِنَ»(الحجر/29)این روح، روح الهی است که به عالم امر تعلق دارد، چون از عالم امر است که فرمود:«قل الروح من امر ربی» و آنچه که به عالم خلق تعلق دارد، روح حیوانی است.88ملاصدرا در این مورد، تفسیری تأویلی را ارائه کرده و ظاهر اولین کسی باشد که روح منفوخ در انسان، به روح الهی تعبیر کرده است.89

تفاوت عالم امر و عالم خلق
 

از خصوصیات عالم خلق آن است که اسباب و علل طبیعی، به اذن و اراده خداوند در پیدایش یک موجود دخیل می باشد؛ و در آن زمان و مکان و شرایط محیط و طبیعت دخالت دارد و لازمه این امور این است این گونه خلقت تدریجی و به وسیله اسباب مادی باشد و منطبق بر زمان و مکان باشد اما در مقابل، عالم امر عاری از تدریج و خارج از حیطه زمان و مکان است. در قرآن بعد از اینکه امر خدا را به یگانگی معرفی می کند آن را به لمح بصر تشبیه می کند که منظور از آن، نفی تدریجی بودن آن است.90از آنچه گفته شد این قول ثابت می شود که روح از دایره عالم خلق خارج بوده و از عالم امر خداست که همان قول و کلمه او شمرده می شود91و لازمه خصوصیات روح این است که از عالم امر باشد .

پیدایش روح انسانی
 

وجود چیزی غیر از این بدن جسمانی برای انسان که شخصیت دهنده به او متمایز کننده بشر از سایر موجودا ت به عنوان روح، امری مسلم و غیر قابل انکار است. حال این سؤال پیش می آید که روح پیدایشی چگونه در بدن انسان به الخصوص و در حیوانات ذی روح به العموم دارد. با پیدایش روح در بدن، در واقع حیات واقعی موجود ذی روح ایجاد و آغاز می شود؛ چون حیات فرع روح است92و روح کلمه حیات است که خداوند به اشیا افاضه می کند و آنها را با مشیت خود زنده می سازد.93پس این پیدایش چگونه و چه موقع است ؟
وَ لَقَد خَلَقنَاکُم ثُمَّ صَوَّرنَاکم ثُمَّ قُلنَا لِلمَلآئِکَةی اسجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبلیسَ لَم یَکُم مِّنَ السَّاجدینَ»(اعراف/11)؛؛«وَلَقَد خَلَقنَا الإِنسَانِ مِن صَلصَالٍ مِّن حَمَإٍ مَّسنُونٍ. وَ الجَآنَّ خَلَقنَاهُ مِن قَبلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ. وَ ذِذ قَالَ رَبُکَ لِلمَلائِکَةِ إِنِّ خَالقٌ بَشَراً مِّن صَلصَالٍ مِّن حَمَإ مَّسنُونٍ. فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدینَ.»(حجر/26-29)؛«إِن یُوحَی إِلَیَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذیِرٌ مُّبینُ. إِذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالقٌ بَشَراً مِن طینٍ»(ص/71-72)؛«الَّذیِ أَحسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلقَ الإِنسانِ مِن طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهینٍ. ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ قَلِیلاً مَّا تَشکُرونَ(سجده /7-9)،«وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسَانَ مِّن طِینٍ(مؤمنون/12-14)این آیات به صراحت براین دلالت دارند که پس از اینکه بدن جسمی انسان، مراحلی از درون خلقت خود را در عالم رَحِم طی کرد و به استعداد رسید، روح الهی به او تعلّق می گیرد و ذی روح می شود. ملا صدرا در این باره می گوید :
نطفه انسانی هنگام به پایان رسیدن استوا(برابری)و اعتدال به واسطه استعداد خویش، استحقاق و شایستگی آن را می یابد که نفس تدبیر کننده ای که او را اداره نماید، بر او اضافه گردد، پس به او روح بشری از گنجینه جود جواد مطلق- آنچه مورد نیاز هر نیازمند است- افاضه شود...94این آیات تحوّلات و تطوّرات خلقت جنین(مؤمنون/12-14)را روی نظامی معین ذکر می کند، یعنی همین که خلقت انسان به آن مرحله از قوه و استعداد رسید، به او صورت داده می شود(اعراف/11)؛95یعنی روح انسانی به او افاضه می شود

حدوث نفس (روح)
 

درباره چگونگی پیدایش روح چند نظریه مطرح است، به عبارت دیگر چه موقع انسان دارای روح می شود؟ برای کسانی که با مباحث معرفه ی النفس آشنایی دارند، به خوبی آشکار است که اقوال وعقاید درباره حقیقت نفس به اندازه ای زیاد و متنوّع است که انسان را بیشتر حیران و سرگشته می کند و بررسی آنها خود کتابی گسترده می طلبد، ولی آنچه به حدوث نفس مرتبط است ، در چهار قول خلاصه می شود که بنا به قول حکیم سبزواری به عبارت اند از:1)نفس هم در حدوث و هم در بقا جسمانی است؛2)نفس هم در حدوث و هم در بقا روحانی است؛3)نفس در حدوث ، جسمانی، ولی در بقا، روحانی است؛4)نفس در حدوث، روحانی، ولی در بقا جسمانی است .
قول اول از آن دهریون و طبیعیون است که بطلان آن ثابت شده و روشن است و غالب متکلمان نیز آن را پذیرفته اند، ولی در نحوه جسمانی بودن آن اختلاف بسیار وجود دارد . قول دوم، قول حکمای مشائی است که ابن سینا و پیروانش آن را پذیرفته اند. قول سوم، نظریه معروف صدر المتالهین است و قول چهارم، قول کسانی است که به تناسخ قائل اند.96از چهار نظریه ذکر شده، دو نظریه از آنها مهم است که همان قول دوم و سوم می باشد. یعنی:نظریه روحانیه ی الحدوث و روحانیه ی البقاء؛نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء.
نظریه اول که قول حکما مشائی است و ابن سینا به آن قائل هستند، معتقدند حقیقت روح مربوط به عالم ماورای ماده است؛ یعنی روح قبل از پیدایش بدن در عالم ماورای طبیعت بوده است و پس از پیدایش بدن برای مدت محدودی اسیر آن گشته است و سرانجام نیز پس از مرگ انسان به سوی اصل خود که عالم مجردات است ، باز می گردد. ظاهر این ظریه با آیاتی که مربوط به تعلّق گرفتن روح به بدن است 97و آیاتی که امر خدا را تعریف و تفسیر می کند،98نشان از ناسازگاری دارد .
نظریه دوم که نظریه معروف صدرالمتالهین است و او اثبات کننده این نظریه، معتقد است روح نه جسمانی است و نه از عالم ماده هبوط کرده است، بلکه نفس از تکامل جوهری ماده به وجود می آید، به بیان دیگر، جسم انسان براثر حرکت جوهری که خود مؤسس آن است، صورت نوعی مجردی به نام نفس ناطقه انسانی پیدا می کند که پس از فنای بدن نیز باقی است، بنابراین روح مولود و زاییده تحوّل ماده است؛ از این رو، به آن جسمانیه الحدوث می گویند. علامه حسن زاده آملی در عین نهم از عیون مسائل نفس درباره تکوّن جوهر نفس می گوید:
آیا نفس، جسمانیه ی الحدوث و التصرف است یا روحانیه ی الحدوث و التصرف؟ به عبارت دیگر، آیا نفس حادث است «به حدوث بدن» یا «با حدوث آن»؟حکمای متأخر مشائی مذهب دوم را اختیار کرده اند که آن نیز دارای شعبه هایی است. حق آن است که نفس جسمانیه ی الحدوث و التصرف و حادث به حدوث بدن و مسخر در تح تدبیر متفرد به جبروت است و از طوری به طور دیگر در انقال است .99
ایشان برای ادّعای خود که قائل صحت نظریه صدر المتألهین است، با تمسک به آیات قرآنی می گوید :
نظر و دقّت کامل در آیه «وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طینٍ»_مؤمنون/12-14)مشعر به این است که این کلام الهی بیان می کند که نفس به بدن حادث می شود، نه با بدن؛ یعنی نفس قوه ای منطبع در جسم و سپس تحت تدبیر ملکوت، خلق دیگری می گردد؛ یعنی از میّت، حیّ خارج می گردد.100
صدر المتألهین در باب چگونگی تعلّق روح به بدن، در شرح اصول کافی این گونه می فرماید :
اگر گویی این روحی که منشأ حیات ابدی است، چه می باشد و چگونه به این بدن تعلق دارد؟آیا داخل در آن است و یا بیرون از آن؟ متصل به آن است یا جدای از آن ؟[در جواب]گویم: آن به صورت آمیزش و در آمیختگی داخل بدن نیست به صورت دوری و جدایی از هم، بیرون از آن هم نیست، نه متصّل به بدن است و نه جدا و منفصل از آن.101
اوّلین مرحله تروّح انسانی؛ یعنی روحانیت انسان آغاز می شود؛ یعنی حرکت جسمانی، هنگامی است که انسان به ابتدایی ترین مراحل ادراک نائل می شود؛ یعنی طلیعه شکفتن شعور در آدمی از شعور حسّ آغاز می شود . در ترکیب اتحادی روح(نفس)و بدن، موجود اوّل، ماده و جسمانی است و این جسمانیت چنان است که با تکامل خودش به روحانیت می رسد؛ یعنی به مقام روح می رسد. به این امر جسمانیه ی الحدوث می گویند، یعنی نفس در حدوث خودش جسمانی است. بنا به گفته دکتر دینان، این نظریه ، مترقی-ترین نظریه ای است که درباره نفس ناطقه ابراز شده است.102اینجاست که بعد دوم انسان شکل می گیرد و این دو بعد، مادام که در دنیا زندگی می کند، متلازم و با یکدیگرند،103که اثبات این بعد با مستندات قرآنی، قبلاً گذشت.

جواب به چند شبهه
 

حال این سؤال مطرح می شود که در حیوان یا انسانی که شبیه سازی می شود روح او از در او دمیده می شود؟ یا این شبهه از سود مادیون مطرح می شود که انسان با این کشف خود، توانایی خود را در تدبیر جهان به اثبات رسانده است یا به تعبیری دیگر انسان نیز همچون خدای قادر و توانا قدرت و توانایی برخلقت موجودات دارد؟
در جواب به شبه نخست باید گفت که با توجه به مطالب بالا گفته شد، روشن می شود که هر موجودی اعم از انسان، حیوان یا هر جاندار دیگری که جسم او به استعداد دارا شدن روح برسد، از سود خدای توانا همان روح الهی که الآن به مخلوقات خود افاضه کرده است افاضه می کند. ثانیا بخل از خداوند به دور است از اینکه این کار را انجام ندهد، ثالثا اینکه هر موجودی اگر به آن استعداد روح دار شدن برسد به او روح افاضه می شود یک قانون الهی است که به عمومی در تمام موجودات آن را به وضوح می بینیم .
در جواب شبهه دوم باید گفت که اینکه انسان با این همه امکان پیچیده و با گذشت یک دوره تقریبا طولانی از عمر دانش پزشکی و دیگر علوم براین کار توانایی یافته باز جایگاه قدرت خداوند بر خالقیتش محفوظ است خصوصا با اعترافات دانشمندان بالاخص فیزیک دانان؛ چرا که خداوند همین انسان یا حیوان شبیه سازی شده را با این گونه امکانات و به این مشقت نمی سازد و از آن گذشته شبیه سازی نیز خود دلیلی بر وحدانیت خداوند است و قادریت اوست مضافا اینکه خداوند خود را «احسن الخالقین»می نامد که ممکن است اشاره به ین مطالب داشته باشد که گفتیم جواب دیگر این است که این همه علم و آگاهی خود از سوی خداوند متعال است که در اختیار بشر گذاشته است .

نفس یا روح ، کدام یک؟
 

بنا به آنچه از آیات قرآنی استفاده می شود، حقیقت مجردی است که سبب حیات است و به بدن تعلّق می گیرد، از آن به روح تعبیر می شود.«وَ یَسأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبّی وَ مَا أُوتِتُم مِّن العِلمِ إِلّا قَلیِلاً»(اسراء/85)«فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیِه ِ مِن رُّوحی فَقَعُوا لَه سَاجِدینَ(حجر/29،ص/72)؛«ثمَّ سوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الأَبصَارَ وَ الأَفئِدَةً قَلیلاً مَّا تَشکُرونَ»(سجده/9)بعد از اینکه روح به بدن تعلّق گرفت تا زمانی که مشغول تدبیر امور بدن است و به آن حیات بخشیده و شخصیت حقیقی انسان را تشکیل می دهد و او موضع تکلیف الهی قرار می دهد، به آن نفس گویند؛ همچنان که حکما و فلاسفه به آن قائل اند و آن را نفس ناطقه خوانند. صدر المتألهین در این زمینه گوید:«حقیقت انسان از آن جهت که تعلّق به بدن گرفته و باعث تحریک و تدبیر آن می شود، به آن نفس می گویند».104
حکمای مسلمان آنچه را که منشأ حیات یا عقل و حیات است، روح نامیده و آن را مترادف با نفس ناطقه گرفته اند و برای آن مراتبی قائلند.105در قرآن هر جا که انسان را مکلف قرار داده و از شخصیت او نام می برد و هر گاه از توفّی و قبض روح و حساب رسی و تفکّر در خود یاد می کند، از آن به نفس تعبیر می کند و جالب توجه این است که قرآن هیچ گاه تعبیر روح را بعد از تعلّقش به بدن به کار نبرده است:«ثمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مین رُّوحِهِ وش جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الأَبصَارَ وَ الأَفئِدَةَ قَلیلاً مَّا تَشکُرُونَ. وَ قَالُوا أَئذاَ ضَلَلنَا فیِ الأَرضِ أَئِنَّا لَفیِ خَلقٍ جَدِیدٍ بَل هُم بِلِقاءِ رَبِّهِم کَافِرونَ»(سجده /9-11)؛«اللهُ یَتَوَفَّی الأَنفُسَ حیِنَ مَوتِهَا وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنَامِهَا فَیُمسِکُ الَّتِی فَیُمسِکُ الَّتیِ قَضَی عَلَیهَا المَوتَ وَ یُرسِلُ الأُخرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمَّی إِنَّ فیِ ذَلِکَ لَآیاتٍ لِّقَومٍ یَتَفَکَّروُنَ.»(زمر/42)؛«قُل یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُم فیِ شَکٍّ مِّن دِیِنی فَلَا أَعبُدُ الَّذینَ تَعبُدوُنَ مِن دوُنِ اللهِ وَ لَکِن أَعبدُ اللهَ الَّذیِ یَتَوَفاً کُم وَ أُمِرتُ أَن أَکونَ مِنَ المُؤمِنینَ»(یونس/104)106«أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسوَنَ أَنفُسَکُم وَ أَنتُم تَتلُونَ الکِتَابَ أَفَلا تَعقِلوُنَ»(بقره/44)؛«أُحِلَّ لَکُم لَیلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسائِکُم هُنَّ لِباسٌ لَّکُم وَ أَنتُم لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللهُ أَنَّکُم کُنتُم تَختَانُونَ أَنفُسَکُم فَتابَ عَلَیکُم وَ عَفَا عَنکُم فَالآنَ بَاشِروهُنَّ وَ ابتَغُوا مَا کَتَبَ اللهُ لَکُم وَ کُلُوا وَ اشرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الخَیطَُ الأَبیَضُ مِنَ الخَیطِ الأَسوَدِ مِنَ الفَجرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَی الَّیلِ وَ لَا تُبَاشِروُهُنَّ وَ أَنتُم عَاکِفونَ فِی المَساجِدِ تِلکَ حُدُودُ اللهِ فَلَا تَقرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُم یَتَّقُونَ»(بقره/187)؛یُخاَدِعُونَ اللهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ مَا یَخدَعوُنَ إِلَّا أَنفُسَهُم وَ مَا یَشعُرُونَ»(بقره/9)؛«یَا أَهلَ الکِتَابِ لِمَ تَکفُرونَ بِآیاتِ اللهِ وَ أَنتُم تَشهَدونَ»(آل عمران/70)؛«وَمَن یَعمَل سُوءاً أَو یَظلِم نَفسَهُ ثُمَّ یَستَغفِرِ اللهِ یَجِدِ اللهَ غَفُوراً رَّحیماً»(نساء/110)؛«أَلَم تَرَ إِلَی الَّذینَ یُزَکُّونَ أَنفُسَهُم بَلِ اللهُ یُزَکّی مَن یشَاء وَ لا یُظلَمُونَ فَتیِلاً»(نساء/49)؛؛«هَل یَنظُُروُنَ إِلَّا تَأویلَهُ یَومَ یَأتِی تَأویلُهُ یَقُولُ الَّذینَ نَسوهُ مِن قَبلُ قَد جَاءت رُسُلُ رَبِّنَا بِالحقّی فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَیَشفَعُوا لَنَا أَو نُرَدُّ فَنَعمَلَ غَیرَ الَّذِی کُنَّا نَعمَلُ قَد خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ ضَلَّ عَنهُم مَّا کَانوُا یَفتَرونَ»(اعراف/53)؛«إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِکُم وَ إِن أَسَأتُم فَلَهَا فَإِذَا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم وَ لِیَدخُلُوا المَسجِدَ کَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِیُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبیراً»(اسراء/7)؛«وَ بَارَکنَا عَلَیهِ وَ عَلَی إِسحَقَ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِّنَفسِهِ مُبینٌ(صافّات/113)
آیات از این قبیل که در آن نفس به کار برده شده، زیاد است، به گونه ای که هر گاه رحمت و عذاب و اجر و مغفرت خدا مطرح بوده، اصلاح نفس بکار برده شده است و همچنین در موقع امر به تعقل و تفکّر و سیر در انفس و خودشناسی نیز همین گونه است. در قرآن هرجا عملی از انسان صادر می شود، صدور آن را از نفس می داند.107همان گونه که نفس دریافت کننده عمل است .

نفس؛ شخصیت واقعی انسان
 

نفس آدمی همان حقیقتی است که از تمام جهات، ماهیت جسم و جان و روح و روان را در برگرفته است. علّت این سخن آن است که خداوند در وعد و عیدهای خود و تکالیف خود به بشر، نفس انسان را مورد خطاب قرار می دهد و این بدان معناست که هر کاری که از انسان سرزند، فاعل آن نفس است؛ لذا ثواب و عقاب نیز متوجه اوست؛ یعنی آدمی همان گونه که صادر کننده عمل است، دریافت کننده عمل خویش نیز است. اکنون صرفاً به منظور اختصار به آیاتی در این زمینه اشاره می کنیم :«إِن أَحسَنتُم لِأَنفُسِکُم وَ إِن أَسَأتُم فَلَهَا فَإِذاَ جَاء وَعدُ الاخِرَةِ لِیَسوُؤا وُجُوهَکُم وَ لِیَدخُلوُ المسجِدَ کَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِیُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبیراً»(اسراء/7)؛«قُل یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَد جَاءکُمُ الحَقُّ مِن رَّبِّکُم فَمَنِ اهتَدَی فَإِنَّمَا یَهتَدِی لِنَفسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیهَا وَ مَا أَنَا عَلَیکُم بِوَکیلٍ»(یونس/108)؛«مَّنِ اهتَدَی فَإِنَّمَا یَهتَدی لِنَفسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیهَا وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَی وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّی نَبعَثَ رَسُولاً»(اسرا/15)؛« وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّما یُجَاهِدُ لِنَفسِهِ إِنَّ اللهَ لَغَنِیٌّ عَنِ العَالمِینَ»(عنکبوت/6)؛«وَ لَقَد اتَینَا لُقمَانَ الحِکمَةَ أَنِ اشکُر لِلهِ وَ مَن یَشکُر فَإِنَّمَا یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ»(لقمان/12)؛«قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلمٌ مِّنَ الکِتَابِ أنَا آتیِکَ بِهِ قَبلَ أَن یَرتَدَّ إِلَیکَ طَرفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُستَقِرّاً عندَهُ قَال هَذَا مِن فَضلِ رَبِّی لِیَبلُوَنیِ أَأَشکُرُ أَم أَکفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّماَ یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریِمٌ»(نمل/40)؛«مَن عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفسِهِ وَ مَن أَسَاء فَعَلَیخَت .َ کَت رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِّلعَبیِدِ»؛فصلت/46)؛هاَ أَنتُم هَؤُلاء تُدعَونَ لِتُنفِقُوا فِی سَبیلِ اللهِ فَمِنکُم مَّن یَبخَلُ وَ من یَبخَل فَإِنَّمَا یَبخَلُ عَن نَّفسِهِ وَ اللهُ الغَنِیُّ وَ أَنتُمُ الفُقَراء وَ إِن تَتَوَلَّوا یَستَبدِل قَوماً غَیرَکُم ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمثَالکُم »(محمد(ص)/38)؛«إِنَّ الَّذینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ یَدُاللهِ فَوقَ أَیدِیهم فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفسِهِ وَ مَن أَوفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیهُ اللهَ فَسَیُؤتِیهِ أَجراً عَظیماً»(فتح/10)؛«قَد جَاءکُم بَصَائِرُ مِن رَّبِّکُم فَمَن أَبصَرَ فَلِنَفسِهِ وَ مَن عَمِیَ فَعَلَیهَا وَ مَا أَنَا عَلَیکُم بِحَفِیةٍ»؛(انعام/104)؛«وَمَن یَکسّی إِثماً فَإِنَّمَا یَکسِبُهُ عَلَی نَفسِهِ وَ کَانَ اللهَ عَلیِماً حَکیِماً»نساء/111)؛«یُخَادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِینَ امَنُوا وَ مَا یَخدَعوُنَ إِلَّا أَنفسَهُم وَ مَا یَشعُرُونَ»(بقره/9)؛«أَلَم یَرَوا کَم أَهلَکنَا مِن قَبلِهیم مِّن قَرنٍ مَّکَّنَّاهسم فِی الأَرضِ مَا لَم نُمَکّن لَّکُم وَ أَرسَلنَا السَّمَاء عَلَیهیم مِّدرَارًا وَ جَعلَنَا الأَنهُارَ تجرِی مِن تَحتِهِم فأَهلَکنَاهُم بِذُنوُبِهِم وَ أَنشأنَا مِن بَعدِهِم قَرناً اخَرینَ»؛(انعام/6)؛«لَیسَ عَلَیکَ هُدَاهُم وَ لَکِنَّ اللهَ یَهدِی مَن یَشاء وَ مَا تُنفِقُوا مین خَیرٍ فَلأنفُسکُم وَ مَا تُنفِقونََ إِلَّا ابتِغاء وَجهِ اللهِ وَ مَا تنُفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفِّ إِلَیکُم وَ َأنتمُ لَا تُظلَمونَ»(بقره/272)؛«وَ لَا تُجَادِل عَنِ الَّذینَ یَختَانونَ أَنفُسَهُم إِنَّ اللهِ لاَ یُحِبُّ مَن کَانَ خَوَّاناً أَثیماً»(نسائ/107)؛«أحلَّ لَکسم لَیلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسَائکُم هُنَّ لِباسٌ لَّکُم وَ أَنتُم لِباَسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللهُ أَنَّکُم کُنتُم تَختَانُونَ أَنفُسَکُم فَتَابَ عَلَیکُم وَ عَفَا عَنکُم فَالآنَ بَاشِروُهنَّ وَ ابتَغوا مَا کَتَبَ اللهُ لَکُم وَ کُلُوا وَ اشرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الخَیطُ الأَبیَضُ مِنَ الخَیطِ الأَسوَدِ مِنَ الفَجرِ ثُمَّ أَتِمُا الصِّیامَ إِلَی الَّلیلِ وَ لَا تُباَشِروُهنَّ وَ أَنتُم عَاکِفوُنَ فِی المَسَاجِدِ تِلکَ حُدُودُالله فَلاَ تَقرَبُوهَا کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ ایَاتِهِ للنَّاسِ لَعَلَّهُم یَتَّقُونَ»(بقره/187).
در قرآن آیات دیگری نیز وجود دارد که صراحتاً نفس را عامل و سبب اصلی ستم کاری می داند:«وَ ظَلَّلنَا عَلَیکُمُ الغَماَمَ وَ أَنزَلنَا عَلَیکُمُ المَنَّ وَ السَّلوَی کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقنَاکُم وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لَکِن کَانُوا أَنفُسَهُم یَظلِموُنَ»(ّبقره /57)؛«وَدَّت طائِفَةٌ مِّن أَهلِ الکِتابِ لَو یُضِلُّونَکُم وَ مَا یُضِلُّونَ إِلَّا أَنفُسَهُم وَ مَا یَشعُرونَ»(آل عمران/69)؛»هَل یَنظُرونَ إِلَّا تَأویِلَهُ یَومَ یَأتِی تَأوِیلُهُ یَقُولُ الَّذیِنَ نَسُوهُ مِن قَبلُ قَد جاءت رُسُلُ رَ بِّنَا بِالحقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَیَشفَعُوا لَنَا أَو نُرَدُّ فَنَعمَلَ غَیرَ الَّذِی کُنَّا نَعمَلُ قَد خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ ضَلَّ عَنهُم مَّا کَانُوا یَفتَرونَ»(اعراف/53)؛«إِنَّ اللهَ لَا یَظلِمُ النَّاسَ شَیئاً وَ لَکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ»(یونس/44).

سرانجام روح
 

از جمله مواردی که در مورد انسان مطرح است، مسئله ابدیّت و جاودانگی روح است. دانش روان شناسی تجربی جدید یا اسپریتیسم به این نتیجه رسیده است که عالم ارواح واقعا وجود دارد و بسیاری از منکران این عالم، در اثر این علم و پیشرفت جالب توجه آن، ولی در عین حال بسیار اندک،108از ادّعای خود دست برداشته اند. گروهی براین باورند که زندگی و حقیقت وجوددی انسان با مرگ انسان پایان می یابد ، اما از این غافل هستند که واقعیت انسان با مرگ انسان پایان می یابد، اما از این غافل هستند که واقعیت انسان چیزی است که برای فنا و نابودی خلق نشده است. در این باره قرآن برای انسان دو نشئت مطرح می کند که بیان کننده عدم نابودی حقیقت و واقعیت انسان است، آنجا که می فرماید:«وَلَقَد عَلِمتُمُ النَّشأَةَ الاولی فلولا تذکرون »؛واقعه/62«قل سیروا فی الارض فانظروا کیف بدا الخلق ثم الله ینشی النشاة الآخِرَةَ إِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ»(عنکبوت/20
علاوه براین، قرآن برای انسان دو سرگذشت مهم را ذکر می کند:
1.سعادت ابدی :«و اما الذین سعدوا ففی الجنه خالدین فیها...»(هود/108)
2.شقاوت ابدی:«فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفیِ النَّارِ لَهُم فِیهاَ زَفیِرٌ وَ شَهیِقٌ. خَالدینَ فِیهاَ مَا دَامَتِ السَّمَاواتِ وَ الأَرضُ إِلّا مَا شَاءَ رَبُکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِّمَا یُریدُ»(هود/106-107
شکی نیست که با مرگ انسان، بدن اسنان پوسیده شده و از بین می رود، پس راهی برای انشاء نشئت دوم و سرگذشت انسان غیر از در نظر گرفتن روح او و شخصیت حقیقی واقعی او باقی نمی ماند و این خود، عوالمی را می طلبد که غیر از این عالم دنیایی است .
دومین نشئه، نشئه معاد و آخر است که هیچ کس غیر از طبیعیون و دهریون و کسانی که در شهوات غرق شده اند، آن را انکار نکرده است.109اما کسانی که تفکر بکنند و در خلقت جهان تفکر کنند، خود به خود به وجود نشئه آخرت پی می برند:«أَفَحَسِبتُم أَنَّمَا خَلَقنَاکُم عَبَثاً وَ أَنَّکُم إِلَینَا لَا تُرجَعُونَ»؛مؤمنون/115؛«وَمَا هَذِهِ الحَیَاةُ الدُّنیَا إِلّا لَهوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِی َ الحَیَوانُ لَو کَانوُا یَعلَمُونَ»؛عنکبوت/64؛«انا لله و ان اله راجعون ».

ماهیت مرگ
 

ماهیت مرگ(موت)چیست؟آیا مرگ آنها و خرابی و فساد است؟ از نظر پزشکی، ماهیت موت، خرابی و فساد هیکل و بدن است . واقعیت امر این است که از چگونگی مرگ اطلاعات چندانی نداریم؛ چون هیچ تجربه مستقیم و بدون واسطه ای از مرگ نمی توانیم داشته باشیم. موت معارف در بین مردم آن است که عبارت می باشد از مفارقت روح از بدن و این خود یکی از اسباب رسیدن به نیمه ابدی و انتقال از داری به دار دیگر است.110با این حال، آرزوی دیرینه آدمی غلبه برمرگ بوده و می باشد . افسانه های مربوط به آب حیات و اکسیر جوانی همگی حاکی از این میل و خواست در درون آدمی است. پایان زندگی اگر پایان همه چیز باشد، بسیاری از فعالیتهای ما را بی معنا و پوچ می کند...از همین رو، زندگی جاوید از جمله آرزوهای بشری بوده است . سؤال این است که آیا می توان برمرگ غلبه پیدا کرد؟ با پیشرفتهای روز افزون علم پزشکی و بالا بردن بهداشت درجوامع بشری عمر متوسط آدمیان بیشتر شده و شاید بتوان عمر او را به دو برابر یا میانگین کنونی آن یا بیشتر رساند. با این حال، این امر اجتناب ناپذیر و غلبه بر آن غیر ممکن است . از نگاه فیلسوفان و متألهان تنها با پیدا کردن معنای واقعی مرگ می توان برواقعیت انکار ناپذیر آن غلبه کرد؛ آنگاه مرگ نه تنها پایان زندگی نیست، بلکه شروع یک زندگی مجدد و باشور و نشاط خواهد بود .

منطق قرآن درباره مرگ
 

بی تردید ادیان بیش از همه درباره مرگ واکنش نشان داده اند. کوشش ادیان این بوده است که مرگ را چنان معرفی کنند که براساس آن بتوان برنامه سازنده ای برای زندگی بشر ارائه داد. قرآن کتاب آسمانی اسلام درباره مرگ تعبیر«توفّی»را به کار می برد. معنی توفّی در زبان عربی «دریافت کردن چیزی بدون هیچ کم و کاست»است . و وفات نیز در لغت «اخذ شدن و گرفته شدن انسان است از فعالیت، نه از بین رفتن».111بنابراین در هنگام مرگ مأموران خدا انسان را بدون هیچ کم و کاست یعنی با همه واقعیتش دریافت می کنند. این تعبیر قرآنی در بردارند دو نکته کاربردی است :
1.مرگ معادل و مساوی با نابودی نیست .
2.با در نظر گرفتن اینکه بدن انسان با مرگ نابود می شود و پس هنگام مرگ از انسان چیزی دریافت می شود و باقی می ماند که غیر از بدن اوست. آنچه دریافت می شود جدای از اینکه غیر بدنی است شامل همه واقعیت انسان نیز هست. در تعبیرهای دینی بیشتر از واژه روح استفاده می شود که همان نفس در زبان فیلسوفان است. در فرهنگ دینی زندگی تا فراسوی مرگ ادامه دارد. انسان با مرگ به زندگی واقعی تری می رسد.112تفسیر فلسفی مرگ براساس دوگانه انگاری می پذیرد که مرگ گسسته شدن پیوند بین نفس و بدن است. براثر این گسستگی بدن رو به نابودی می گذارد، ولی در برابر نفس آدمی آسیب ندیده و همچنان باقی می ماند. بنابراین تفسیر دینی از مرگ تا اندازه ای نزدیک به تفسیر دوگانه انگاری است. آیا قرآن فقط خرابی را باعث مرگ می داند یا خرابی توأم با جدایی و بلکه جدایی همراه با خرابی؟اوّلاً قرآن مردن را توفّی می نامد؛ توفی یعنی تحویل گرفتن کامل در آیاتی از قرآن از مردن به توفّی و اخذ و قبض تمام شخصیت تعبیر می کند.113ثانیاً، قرآن یک سلسله مسائل را مقارن با مرگ یا بلافاصله بعد از مرگ طرح می کند که با تمام شدن و تباه شدن سازگار نیست و دلیل دیگری است براینکه مرگ از نظر قرآن، جدایی است میان آن چیزی که شخصیت واقعی انسان وابسته به آن است و میان بدن که فاسد و خراب می شود.114از مجموع آیات115استنباط می شود که از مرگ تا قیام، انسان در نوعی حیات و زندگی سعادتمندانه یا شقاوتمندانه به سر می برد و این خود نیز دلیلی روشن بر وجود روح است .116
قرآن کریم با بیانی فشرده و بس ژرفا آن حیات را ترسیم کرده است:«وَ مَا هَذِهِ الحَیَاةُ الدُّنیَا إِلّا لَهوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کَانوُا یَعلَمُونَ»(عنکبوت/64)استعمال مصدر«حَیَوان»(از مصادر وزن فعلان، دالّ برتحرّک متداوم)به معنای عینیت سیّال و واقعیت و هماره حیات، به همراه دیگر تأکیدهای بیانی و بلاغی که در ایه کریمه آمده است، همه و همه می رساند که سنخ حیات اخروی، سنخی خالص و غیر مشرب است، و حیاتی ذاتی است نه عرضی...در آنجا حقیقت حیات افاضه می شود . 117
با آنچه گفته شد، به یقین ثابت می شود که افرینش اصلی انسان همان جنبه روحی و معنوی آن است که در متون دینی از آن به روح و نفس و دیگر اصطلاحات هم معنا با آن یاد می شود. خلقت اصیل انسان همان روح و ذهن و نفس آن است که ماورا این جهان را درک می کند و سیستمی پیچیده دارد که کشف آن برای اناس چندان میسر نمی نمایاند. ولی با تأمل و تعمق و تکر و تدبر در آیات و روایات و دقت در کشفیات علمی، می توان تا اندازه ای پرده اسار آن را کنار زده و به زوایایی از آن پی برد .

روح چیست

55oac6fx97qfha3n2kh.jpg" />

پرسش :
روح چیست و آیا دارای شکل خاصی است و بعد از مرگ آدمی روح به کجا می‌رود و آیا اجازه ورود به دنیا را دارند یا خیر و اینکه می‌گویند که ارواح شبهای پنج‌شنبه ازادند و به دنیا می‌آیند، اگر این جمله صحیح است بفرمائید که به چه شکل می‌آیند.


پاسخ :
به دلیل این که این سوال چند ضلع دارد و در واقع چندین پرسش مستقل است پاسخ آن در چند محور ارایه می‌شود.
1. روح چیست؟
روح در اصل به معنای (نفس) و (دو دیدن) است، بعضی تصریح کرده‌اند که روح و ریح (باد) هر دو از یک معنی مشتق شده‌ است، و اگر روح انسان که گوهر مستقل مجردی است به این نام نامیده شده به خاطر آن است که از نظر تحرک و حیات آفرینی و ناپایدار بودن همچون نفس و باد است، لذا گفته شده که روح مبدأ حیات و زندگی است که موجود زنده را به احساس و حرکت ارادی توانایی می‌بخشد.[1]
در قرآن کریم درباره روح چنین آمده: «و یسئلونک عن الروح، قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً»؛[2] یعنی از تو درباره روح سوال می‌کنند بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما نداده است.
در برخی تفسیرها در ذیل این آیه آمده است: از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن چنین استفاده می‌شود که پرسش کنندگان از حقیقت روح آدمی سوال کردند، همین روح عظیمی که حیات ما از آن سرچشمه می‌گیرد و به کمکش زمین و آسمان را جولانگاه خود قرار می‌دهیم، اسرار علوم را می‌شکافیم، و به اعماق موجودات راه می‌یابیم، می‌خواستند بدانند حقیقت این اعجوبة عالم آفرینش چیست؟ از آن جا که روح ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اصول حاکم بر آن غیر از اصول حاکم بر ماده و خواص فیزیکی و شیمیایی آن است، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ مأمور می‌شود در یک جمله کوتاه و پرمعنی بگوید: روح از عالم امر است یعنی خلقتی اسرارآمیز دارد.
پس مراد از این که قرآن کریم فرمود: روح از امر الهی است این خواهد بود که روح یک موجود اسرارآمیز است، علامه طباطبایی در تبیین معنای کلمه امر گفته است: تعبیر امر در جای به کار برده می شود که تدریج در کار نباشد، یعنی مادی و محکوم به حرکت مادی نباشد، پس روح که از امر خداوند است بدین معنا است که روح موجودی است که آمیخته با ماده و زمان ومکان نبوده و قابل اشاره نیست، بلکه موجودی مستقل است که دارای حیات، علم و قدرت بوده و از مقوله صفات و احوال نمی باشد.[3]
و در برخی روایات درباره روح آمده: روح از عالم ملکوت و از قدرت خداوند است. آن جا که سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثیر متقابل این دو در یکدیگر بیان می‌شود، نام (روان) بر آن می‌گذاریم و آن جا که پدیده‌های روحی جدای از جسم مورد بحث قرار می‌گیرند نام روح را به کارمی‌بریم و دانشمندان الهی و فلاسفه معتقد‌اند روح یک حقیقت ماورای طبیعی و فراطبیعی است.[4]
از آنچه در تعریف روح گفته شد معلوم گردید که چون روح یک موجود غیرمادی است، لذا شکل ندارد به معنای صورت هندسی، زیرا شکل داشتن از اوصاف موجودات مادی است و روح مادی نیست و حتی بنا به نظر کسانی که روح را مجرد می‌دانند تجرد روح تجرد مثالی هم نیست، پس نباید گمان شود که گرچه روح مادی نیست اما اوصاف ماده را دارد.
2. روح بعد از مرگ آدمی به کجا می‌رود...؟
در پاسخ این ضلع از سوال اولاً باید گفت: بر اساس آیات و روایات مختلف و متعدد روح انسان بعد از مفارقت از بدن در هنگام مرگ وارد عالمی به نام برزخ می‌شود و برزخ در لغت عرب به جامی گفته می‌شود که حد فاصل بین دو چیز باشد و چون عالم بعد از مرگ حدفاصل بین زندگی موقت دنیا و حیات جاویدان عالم آخرت است، در قرآن شریف و روایات اولیاء دین، آن عالم به نام برزخ خوانده می‌شود.[5]
بر اساس جهان بینی مکتب پیامبران الهی، با سپری شدن ایام زندگی دنیا و فرارسیدن مرگ، روح آدمی از بدن جدا می‌شود و به عالم برزخ منتقل می‌گردد و در آن سرای به حیات خویش ادامه می‌دهد، اگر متوفی از گروه پاکان و نیکان باشد به پاداش اعمال خوب خود در آن عالم متنعم است و اگر از گروه بدان و گناهکاران باشد به کیفر کارهای ناپسند خویش معذب خواهد بود، و این وضع هم چنان باقی و برقرار است تا زمانی که قیامت برپا گردد، مردم به فرمان الهی از قبرها برانگیخته شوند و برای رسیدگی به حساب‌های خود در محکمة عدل الهی حضور یابند.[6]
ثانیاً: گرچه در میان مردم برخی کشورها مثل هندوستان نظریه‌ای به نام تناسخ مطرح شده و آنها گمان کرده‌اند که ارواح مجدداً در قالب بدن‌های دیگری به دنیا باز می‌گردند، این نظریه به تدریج توجه عده بسیاری از مردم جهان را به خود جلب نموده و عده‌ای آن را باور کرده‌اند. اما این پندار کاملا بی‌اساس بوده و برخلاف ره‌آورد معارف آسمانی به خصوص قرآن کریم است، لذا یکی از دانشمندان در این باره گفته است: طبق مکتب پیامبران الهی، قضاء حکیمانه حضرت باری تعالی در نظام عمومی عالم بر این تعلق گرفته است که روح بشر پس از مرگ دوباره به دنیا و دار تکلیف باز نگردد و زندگی جدیدی را در این جهان آغاز ننماید، بلکه هم چنان در عالم موقت برزخ بماند تا قیامت برپا گردد و به سرای جاودان آخرت منتقل شود... بازگشت به دنیا برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن شرایط هم‌زیستی با ارواح عالیه از نظر مکتب اسلام و سنت آفرینش سخنی است نادرست و قرآن شریف تحقق چنین امری را با صراحت ناشدنی و غیرقابل وقوع اعلام نموده است. (برای اطلاع بیشتر در این باره به منبع ذیل مراجعه شود.)[7] بنابراین روح بعد از مرگ انسان اجازه ورود به دنیا را به معنای یاد شده ندارد.
ثالثاً: گرچه برگشت روح انسان بعد از مرگ به آن معنا که یاد شد امکان‌پذیر نیست. اما باید توجه داشت اگر در برخی روایات آمد که ارواح عده‌ای با بستگان خود ارتباط برقرار می‌کنند، این حرف درست بوده و غیر از آن چیزی است که به نام تناسخ یاد می شود که در اینجا به دو نمونه از روایات اشاره می‌شود:
1. از امام صادق ـ علیه السلام ـ رسیده که فرمود: مؤمن اهل خود را می‌بیند و آنچه را که موجب محبت او است می‌بیند، بعضی از مؤمنان در هر هفته یک بار در روز جمعه به زیارت و ملاقات اهل خود می‌رسند، و بعضی دیگر بر حسب مقدار عمل خود می‌توانند آنان را ملاقات کنند.[8]
2. از حضرت امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ در پاسخ شخصی که از ملاقات ارواح با بستگانش سوال کرده بود فرمود: در هر جمعه و در هر ماه و در هر سال یک بار برحسب منزلت و مکانت مؤمن می‌تواند به دیدار بستگانش بیاید، و نحویه دیدار آنان این است که به صورت موجود لطیفی (که قابل دیدن نیست) بر بستگان خود اشراف پیدا می‌کند، اگر آنها را در حال انجام کارهای نیک مشاهده کرد خوشحال می‌شود. و اگر در حال انجام کارهای ناپسند دید اندوهگین و غمناک می‌گردد.[9]
3. در روایت دیگری فرمود: روح مؤمن از پروردگار خود اذن می‌طلبد و خداوند به آن مؤمن اذن می‌دهد و دو فرشته نیز همراه او گسیل می‌نماید، آنها به سراغ اهلش می‌آید کلام آنها را می‌شنود و به سوی آنها نگاه می‌کند.[10]
از مجموع اینگونه روایات چند نکته به دست می‌آید:
اولاً: معلوم می‌شود ارواح مؤمنین می‌توانند اهل خود را ببینند و اقوام و ذوی الارحام و کسانی را که به آنها علاقه‌مند است ملاقات می‌کند و از حالات و سرگذشت آنان باخبر می‌شود.
حتی طبق برخی روایات روح کافر نیز به دیدار خانواده خود می‌آید و از دیدن اعمال زشت آنان بیشتر گرفتار رنج می‌شود.[11]
ثانیاً: ارتباط ارواح با عالم دنیا آن قدر شدید و اقوی است که اگر عمل خیری از سوی کسی برای مردة انجام گیرد، نتیجة آن به او می‌رسد، لذا از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ رسیده که فرمود: روزی حضرت عیسی از کنار قبری عبور می‌کرد صاحب قبر را در حال عذاب دید، بعد از مدتی دوباره عبورش از آن راه افتاد آثار عذاب در آن قبر ندید، از خداوند خواست که از اسرار مسأله او را آگاه کند. به او وحی شد که فرزندی از آن شخص در دنیا باقی مانده بود، کارهای خیری مانند اسکان دادن به یتیمی و کمک به مردم انجام می‌داد، من به برکت عمل نیک فرزندش عذاب را از پدر او برداشتم.[12]
ثالثاً: ارتباط ارواح با مردمان دنیا از باب اشراف آنان بر اهل دنیا است که می‌تواند اهل دنیا را ببیند نه این به شکل و صورتی در بیاید و آنگاه وارد عالم شود.
رابعاً: روح هر کسی به اندازه نور ایمان و معنویت خود می‌تواند به دیدار خانواده‌اش بیاید، لذا در روایت آمده که عده‌ای هر هفته و برخی هر ماه و عده‌ای سالی یک بار می‌تواند به دیدار بستگانش بیاید.
خامساً: از آن جا که ارواح موجودات مجرد و غیرمادی هستند لذا شکل خاصی ندارد.

تأثیر گناه بر روح و قلب انسان


تأثیر گناه بر روح و قلب انسان
317
 
 

طبق آیات قرآن کریم و روایات معصومین (علیهم السلام)، گناه - که نافرمانی از دستورات سعادت بخش الهی است- آثار و عواقب ناگواری در روح و جان فرد گناهکار و همچنین در زندگی دنیوی و اخروی او بر جای می گذارد. اکنون به برخی از آثار گناه بر روح و جان انسان اشاره می کنیم:

سنگینی روح
قرآن در مورد کارهای خیر یک تعبیر دارد و در مورد کارهای شر تعبیر دیگری دارد و این خودش شامل یک نکته بسیار دقیق انسان شناسی و روانشناسی روحی و معنوی است و آن این است که کار خیر به انسان نیرو می دهد و سنگینی او را برطرف می کند، انسان را چالاک می کند، به انسان قدرت و بال می دهد. هر چه انسان در کار خیر بیشتر وارد شود روحش سبکبارتر و سبکبال تر و قدرتمندتر می شود، مثل اینکه پا برای رفتن بیشتر پیدا می کند و بال برای پرواز پیدا می کند. برعکس، کار شر بار برای انسان درست می کند. با هر گناهی مثل اینکه یک چیزی روی دوش انسان می گذارند، قدرت تحرک را از انسان می گیرد. و بنابراین در قرآن به گناه می گوید وزر، یعنی بار و در سوره نحل آیه 25 اینچنین می فرماید: «لیحملوا اوزارهم کاملة یوم القیامة»، این بارهای سنگینشان را باید تا روز قیامت به دوش خود حمل کنند»، و تعبیرات دیگری از این قبیل.
یکی از تعبیرات، خود همین «ذنب» است که از ماده «ذنب» است. ذنب یعنی دم. هر گناهی گویی یک دم برای انسان درست می کند، یعنی برای انسان دنباله درست می کند. این باز اشاره به جنبه دیگری است که چگونه گناهان، انسان را سنگین می کند و جلوی تحرک انسان را می گیرد. کار خیر به انسان نیرو می دهد. در مقام تشبیه به بدن مثال می زنیم (البته مربوط به روح است). انسان بدنی دارد فرض کنید شصت کیلو، نیرویی هم دارد که با همین بدن می تواند با سرعت چقدر بدود، با همین بدن می تواند چقدر کوهنوردی کند. یک وقت چیزی بر نیروی بدنی اش می افزاید، قهرا بر قدرت دویدن و تحرکش می افزاید و یک چیز ممکن است بر عکس از نیروی بدنی او بکاهد از باب اینکه بر وزن بدن می افزاید، مثل اینکه باری را روی دوشش بگذارند، بگویند این شش کیلو بار همیشه روی دوش تو باشد.

در سوره مائده آیه 2 آمده است: «تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان، در راه نیکی و تقوا با یکدیگر همکاری کنید، و در اثم (گناه) و تعدی دستیار هم نشوید».
روایت شده که بعد از نزول این آیه مردی به نام وابصه خدمت رسول اکرم (ص) می آید و می خواهد از پیغمبر اکرم تعریف «بر» و تقوا را از یک طرف و تعریف اثم و عدوان را از طرف دیگر بپرسد، مخصوصا می خواهد بداند که اثم یعنی چه؟ هنوز شروع به سخن نکرده بود که پیغمبر اکرم فرمود: وابصه! آیا بگویم آمده ای از من چه سوال کنی؟ بفرمایید یا رسول الله! آمده ای از من بپرسی که اثم و «بر» چیست؟ بله یا رسول الله، برای همین آمده ام. نوشته اند پیغمبر اکرم با دو انگشتشان به سینه وابصه اشاره کردند و فرمودند: «استفت قلبک، استفت قلبک: این استفسار را از قلب خودت بکن، جواب این فتوا را از قلب خودت بگیر»، یعنی این یک حقیقتی است که انسان از قلب خود احساس می کند که این کار خیر است، چون احساس روشنایی و سبکی و تحرک و نشاط می کند، و آن را از قلب خود احساس می کند که اثم است، چون احساس می کند سنگین شد، کسل شد، کدر و مکدر شد.

سیاهی روح و کاهش ایمان
از مسلمات دین و علم و تجربه است که کردار انسان خواه نیک و خواه بد داراى پى آمد و نتیجه، در دنیا و آخرت است و همچون بذرى است که در مزرعه جهان کاشته مى شود، اگر بذر گل بود، نتیجه اش گل است و اگر خار بود، نتیجه اش خار است. تکرار گناه و مداومت آن موجب تیرگى و واژگونى قلب و مسخ انسان از حالت انسانیت به حالت درنده خویى و حیوان صفتى مى گردد،
از نظر تعلیمات اسلامی، هر گناه اثری تاریک کننده و کدورت آور بر دل آدمی باقی می گذارد و در نتیجه میل و رغبت به کارهای نیک و خدائی کاهش می گیرد و ایمان انسان ضعیف می گردد و رغبت به گناهان دیگر افزایش می یابد. متقابلا عبادت و بندگی و در یاد خدا بودن ایمان و وجدان مذهبی انسان را پرورش می دهد، میل و رغبت به کار نیک را افزون می کند و از میل و رغبت به شر و فساد و گناه می کاهد. یعنی تیرگی های ناشی از گناهان را زایل می گرداند و میل به خیر و نیکی را جایگزین آن می سازد. هر گناهی یک مقدار روی قلب انسان و روی روح انسان اثر می گذارد و روح انسان را قسی و فاسد می کند. گناه صغیره یک ذره اثر می گذارد نه زیاد، ولی یک ذره اگر تکرار شد می شود دو ذره و ده ذره و صد ذره، بعد اثرش برابر می شود با یک گناه کبیره. حال اگر اصرار بر کبیره باشد چطور؟ آنهم کبیره ای که از بزرگترین گناهان کبیره باشد. آن دیگر اثرش مسخ شدن روح انسان است، یعنی روح انسان آن فطرت انسانی خودش را به کلی از دست می دهد.
انسان روحش بر روی عملش اثر می گذارد و عملش بر روی روحش؛ یعنی همین طور که اگر روح انسان خوب باشد عمل خوب انجام می دهد، همچنین عمل اگر خوب شد روح را خوبتر می کند و همین طور اگر روح انسان فاسد بود منشأ عمل بد می شود، عمل بد هم به نوبه خودش باز روح انسان را فاسدتر می کند.

در بسیارى از آیات قرآن مجید از تاثیر گناه در تاریک ساختن دل سخن گفته شده است.
در یک جا مى فرماید: «کذلک یطبع الله على کل قلب متکبر جبار»:" این گونه خداوند بر قلب هر متکبر طغیانگرى مهر مى نهد" (مؤمن، 35).
و در جاى دیگر درباره گروهى از گنهکاران لجوج و عنود مى فرماید: «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم»:" خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده، و همچنین بر گوشهاى آنها، و بر چشمهایشان پرده اى فرو افتاده، و براى آنها عذاب بزرگى است" (بقره، 7).
و در آیه 46 سوره حج مى خوانیم: «فإنها لا تعمى الأبصار و لکن تعمى القلوب التی فی الصدور»: " چشمهاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه ها جاى دارد نابینا مى گردد".
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: کثرة الذنوب مفسدة للقلب:" گناهان زیاد قلب انسان را فاسد مى کند".
امام صادق (علیه السلام) فرمودند، پدرم مى فرمود: «ما من شى ء افسد للقلب من خطیئة ان القلب لیواقع الخطیئة فما تزال به حتى تغلب علیه فیصیر اعلاه اسفله»: چیزى بیشتر از گناه، قلب را فاسد نمى کند، قلب گناه مى کند و بر آن اصرار مى ورزد تا در برابر گناه به زمین می خورد و در نتیجه سرنگون و وارونه مى گردد.
یعنی هیچ چیزی به اندازه خطا و لغزش و گناهکاری روح را بیمار و فاسد نمی کند، روح پشت سر هم کار سیاه انجام می دهد تا آنجا که یکسره زیر ورو می شود و فطرت بشری به یک حیوان درنده و بلکه بدتر از آن تبدیل می شود.
همچنین امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «لا وجع اوجع للقلوب من الذنوب»: دردى دردناکتر از گناه براى دل نیست.
امام باقر (علیه السلام) نیز فرموده اند: «ما من عبد الا وفى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج من النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السواد وان تمادى فى الذنوب زاد ذلک السواد حتى یغطى البیاض فاذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه الى الخیر ابدا وهو قوله تعالى: «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون»: در قلب هر بنده اى نقطه سفیدى وجود دارد. چون گناهى کند نقطه سیاهى از آن سفیدى خارج مى شود. اگر توبه کند آن سیاهى برطرف مى شود و اگر در گناه فرو رود و ادامه دهد سیاهى قلب زیاد مى شود تا اینکه تمام سفیدى قلب را مى پوشاند. هرگاه سفیدى پوشیده گردد چنین قلبى هیچگاه به خیر باز نخواهد گشت. این معناى فرموده خداوندست که «نه چنین است بلکه آنچه مرتکب مى شدند، زنگار بر دلهایشان بسته است.

به طور کلى هرگونه نکبت و بلا، خواه روحى و خواه جسمى از گناه سرچشمه مى گیرد که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «و ما من نکبة تصیب العبد الا بذنب»: هیچ نکبتى به بنده نرسد مگر به خاطر گناه.
و نیز در کتاب شریف کافی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده که فرمود:" تذاکروا و تلاقوا و تحدثوا فان الحدیث جلاء للقلوب ان القلوب لترین کما یرین السیف، و جلاؤه الحدیث ":" مذاکره کنید و یکدیگر را ملاقات نمائید و احادیث (پیشوایان دین) را نقل نمائید که حدیث مایه جلاى دلها است، دلها زنگار مى گیرد همانگونه که شمشیر زنگار مى گیرد، و صیقل آن حدیث است".
از نظر اصول روانشناسى نیز این معنى ثابت شده که اعمال آدمى همواره بازتابى در روح او دارد، و تدریجا روح را به شکل خود در مى آورد، حتى در تفکر و اندیشه و قضاوت او مؤثر است.
این نکته نیز قابل توجه است که انسان با ادامه گناه، لحظه به لحظه، در تاریکى روحى بیشترى فرو مى رود، و به جایى مى رسد که گناهانش در نظرش حسنات جلوه مى کند، و گاه به گناهش افتخار مى نماید! و در این مرحله راههاى بازگشت به روى او بسته مى شود، و تمام پلها پشت سرش ویران مى گردد و این خطرناکترین حالتى است که ممکن است براى یک انسان پیش آید.