قدرت روح انسان

مربوط به درس اندیشه اسلامی استاد احمد قیوم زاده

قدرت روح انسان

مربوط به درس اندیشه اسلامی استاد احمد قیوم زاده

روح چیست

55oac6fx97qfha3n2kh.jpg" />

پرسش :
روح چیست و آیا دارای شکل خاصی است و بعد از مرگ آدمی روح به کجا می‌رود و آیا اجازه ورود به دنیا را دارند یا خیر و اینکه می‌گویند که ارواح شبهای پنج‌شنبه ازادند و به دنیا می‌آیند، اگر این جمله صحیح است بفرمائید که به چه شکل می‌آیند.


پاسخ :
به دلیل این که این سوال چند ضلع دارد و در واقع چندین پرسش مستقل است پاسخ آن در چند محور ارایه می‌شود.
1. روح چیست؟
روح در اصل به معنای (نفس) و (دو دیدن) است، بعضی تصریح کرده‌اند که روح و ریح (باد) هر دو از یک معنی مشتق شده‌ است، و اگر روح انسان که گوهر مستقل مجردی است به این نام نامیده شده به خاطر آن است که از نظر تحرک و حیات آفرینی و ناپایدار بودن همچون نفس و باد است، لذا گفته شده که روح مبدأ حیات و زندگی است که موجود زنده را به احساس و حرکت ارادی توانایی می‌بخشد.[1]
در قرآن کریم درباره روح چنین آمده: «و یسئلونک عن الروح، قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً»؛[2] یعنی از تو درباره روح سوال می‌کنند بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما نداده است.
در برخی تفسیرها در ذیل این آیه آمده است: از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن چنین استفاده می‌شود که پرسش کنندگان از حقیقت روح آدمی سوال کردند، همین روح عظیمی که حیات ما از آن سرچشمه می‌گیرد و به کمکش زمین و آسمان را جولانگاه خود قرار می‌دهیم، اسرار علوم را می‌شکافیم، و به اعماق موجودات راه می‌یابیم، می‌خواستند بدانند حقیقت این اعجوبة عالم آفرینش چیست؟ از آن جا که روح ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اصول حاکم بر آن غیر از اصول حاکم بر ماده و خواص فیزیکی و شیمیایی آن است، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ مأمور می‌شود در یک جمله کوتاه و پرمعنی بگوید: روح از عالم امر است یعنی خلقتی اسرارآمیز دارد.
پس مراد از این که قرآن کریم فرمود: روح از امر الهی است این خواهد بود که روح یک موجود اسرارآمیز است، علامه طباطبایی در تبیین معنای کلمه امر گفته است: تعبیر امر در جای به کار برده می شود که تدریج در کار نباشد، یعنی مادی و محکوم به حرکت مادی نباشد، پس روح که از امر خداوند است بدین معنا است که روح موجودی است که آمیخته با ماده و زمان ومکان نبوده و قابل اشاره نیست، بلکه موجودی مستقل است که دارای حیات، علم و قدرت بوده و از مقوله صفات و احوال نمی باشد.[3]
و در برخی روایات درباره روح آمده: روح از عالم ملکوت و از قدرت خداوند است. آن جا که سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثیر متقابل این دو در یکدیگر بیان می‌شود، نام (روان) بر آن می‌گذاریم و آن جا که پدیده‌های روحی جدای از جسم مورد بحث قرار می‌گیرند نام روح را به کارمی‌بریم و دانشمندان الهی و فلاسفه معتقد‌اند روح یک حقیقت ماورای طبیعی و فراطبیعی است.[4]
از آنچه در تعریف روح گفته شد معلوم گردید که چون روح یک موجود غیرمادی است، لذا شکل ندارد به معنای صورت هندسی، زیرا شکل داشتن از اوصاف موجودات مادی است و روح مادی نیست و حتی بنا به نظر کسانی که روح را مجرد می‌دانند تجرد روح تجرد مثالی هم نیست، پس نباید گمان شود که گرچه روح مادی نیست اما اوصاف ماده را دارد.
2. روح بعد از مرگ آدمی به کجا می‌رود...؟
در پاسخ این ضلع از سوال اولاً باید گفت: بر اساس آیات و روایات مختلف و متعدد روح انسان بعد از مفارقت از بدن در هنگام مرگ وارد عالمی به نام برزخ می‌شود و برزخ در لغت عرب به جامی گفته می‌شود که حد فاصل بین دو چیز باشد و چون عالم بعد از مرگ حدفاصل بین زندگی موقت دنیا و حیات جاویدان عالم آخرت است، در قرآن شریف و روایات اولیاء دین، آن عالم به نام برزخ خوانده می‌شود.[5]
بر اساس جهان بینی مکتب پیامبران الهی، با سپری شدن ایام زندگی دنیا و فرارسیدن مرگ، روح آدمی از بدن جدا می‌شود و به عالم برزخ منتقل می‌گردد و در آن سرای به حیات خویش ادامه می‌دهد، اگر متوفی از گروه پاکان و نیکان باشد به پاداش اعمال خوب خود در آن عالم متنعم است و اگر از گروه بدان و گناهکاران باشد به کیفر کارهای ناپسند خویش معذب خواهد بود، و این وضع هم چنان باقی و برقرار است تا زمانی که قیامت برپا گردد، مردم به فرمان الهی از قبرها برانگیخته شوند و برای رسیدگی به حساب‌های خود در محکمة عدل الهی حضور یابند.[6]
ثانیاً: گرچه در میان مردم برخی کشورها مثل هندوستان نظریه‌ای به نام تناسخ مطرح شده و آنها گمان کرده‌اند که ارواح مجدداً در قالب بدن‌های دیگری به دنیا باز می‌گردند، این نظریه به تدریج توجه عده بسیاری از مردم جهان را به خود جلب نموده و عده‌ای آن را باور کرده‌اند. اما این پندار کاملا بی‌اساس بوده و برخلاف ره‌آورد معارف آسمانی به خصوص قرآن کریم است، لذا یکی از دانشمندان در این باره گفته است: طبق مکتب پیامبران الهی، قضاء حکیمانه حضرت باری تعالی در نظام عمومی عالم بر این تعلق گرفته است که روح بشر پس از مرگ دوباره به دنیا و دار تکلیف باز نگردد و زندگی جدیدی را در این جهان آغاز ننماید، بلکه هم چنان در عالم موقت برزخ بماند تا قیامت برپا گردد و به سرای جاودان آخرت منتقل شود... بازگشت به دنیا برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن شرایط هم‌زیستی با ارواح عالیه از نظر مکتب اسلام و سنت آفرینش سخنی است نادرست و قرآن شریف تحقق چنین امری را با صراحت ناشدنی و غیرقابل وقوع اعلام نموده است. (برای اطلاع بیشتر در این باره به منبع ذیل مراجعه شود.)[7] بنابراین روح بعد از مرگ انسان اجازه ورود به دنیا را به معنای یاد شده ندارد.
ثالثاً: گرچه برگشت روح انسان بعد از مرگ به آن معنا که یاد شد امکان‌پذیر نیست. اما باید توجه داشت اگر در برخی روایات آمد که ارواح عده‌ای با بستگان خود ارتباط برقرار می‌کنند، این حرف درست بوده و غیر از آن چیزی است که به نام تناسخ یاد می شود که در اینجا به دو نمونه از روایات اشاره می‌شود:
1. از امام صادق ـ علیه السلام ـ رسیده که فرمود: مؤمن اهل خود را می‌بیند و آنچه را که موجب محبت او است می‌بیند، بعضی از مؤمنان در هر هفته یک بار در روز جمعه به زیارت و ملاقات اهل خود می‌رسند، و بعضی دیگر بر حسب مقدار عمل خود می‌توانند آنان را ملاقات کنند.[8]
2. از حضرت امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ در پاسخ شخصی که از ملاقات ارواح با بستگانش سوال کرده بود فرمود: در هر جمعه و در هر ماه و در هر سال یک بار برحسب منزلت و مکانت مؤمن می‌تواند به دیدار بستگانش بیاید، و نحویه دیدار آنان این است که به صورت موجود لطیفی (که قابل دیدن نیست) بر بستگان خود اشراف پیدا می‌کند، اگر آنها را در حال انجام کارهای نیک مشاهده کرد خوشحال می‌شود. و اگر در حال انجام کارهای ناپسند دید اندوهگین و غمناک می‌گردد.[9]
3. در روایت دیگری فرمود: روح مؤمن از پروردگار خود اذن می‌طلبد و خداوند به آن مؤمن اذن می‌دهد و دو فرشته نیز همراه او گسیل می‌نماید، آنها به سراغ اهلش می‌آید کلام آنها را می‌شنود و به سوی آنها نگاه می‌کند.[10]
از مجموع اینگونه روایات چند نکته به دست می‌آید:
اولاً: معلوم می‌شود ارواح مؤمنین می‌توانند اهل خود را ببینند و اقوام و ذوی الارحام و کسانی را که به آنها علاقه‌مند است ملاقات می‌کند و از حالات و سرگذشت آنان باخبر می‌شود.
حتی طبق برخی روایات روح کافر نیز به دیدار خانواده خود می‌آید و از دیدن اعمال زشت آنان بیشتر گرفتار رنج می‌شود.[11]
ثانیاً: ارتباط ارواح با عالم دنیا آن قدر شدید و اقوی است که اگر عمل خیری از سوی کسی برای مردة انجام گیرد، نتیجة آن به او می‌رسد، لذا از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ رسیده که فرمود: روزی حضرت عیسی از کنار قبری عبور می‌کرد صاحب قبر را در حال عذاب دید، بعد از مدتی دوباره عبورش از آن راه افتاد آثار عذاب در آن قبر ندید، از خداوند خواست که از اسرار مسأله او را آگاه کند. به او وحی شد که فرزندی از آن شخص در دنیا باقی مانده بود، کارهای خیری مانند اسکان دادن به یتیمی و کمک به مردم انجام می‌داد، من به برکت عمل نیک فرزندش عذاب را از پدر او برداشتم.[12]
ثالثاً: ارتباط ارواح با مردمان دنیا از باب اشراف آنان بر اهل دنیا است که می‌تواند اهل دنیا را ببیند نه این به شکل و صورتی در بیاید و آنگاه وارد عالم شود.
رابعاً: روح هر کسی به اندازه نور ایمان و معنویت خود می‌تواند به دیدار خانواده‌اش بیاید، لذا در روایت آمده که عده‌ای هر هفته و برخی هر ماه و عده‌ای سالی یک بار می‌تواند به دیدار بستگانش بیاید.
خامساً: از آن جا که ارواح موجودات مجرد و غیرمادی هستند لذا شکل خاصی ندارد.

تأثیر گناه بر روح و قلب انسان


تأثیر گناه بر روح و قلب انسان
317
 
 

طبق آیات قرآن کریم و روایات معصومین (علیهم السلام)، گناه - که نافرمانی از دستورات سعادت بخش الهی است- آثار و عواقب ناگواری در روح و جان فرد گناهکار و همچنین در زندگی دنیوی و اخروی او بر جای می گذارد. اکنون به برخی از آثار گناه بر روح و جان انسان اشاره می کنیم:

سنگینی روح
قرآن در مورد کارهای خیر یک تعبیر دارد و در مورد کارهای شر تعبیر دیگری دارد و این خودش شامل یک نکته بسیار دقیق انسان شناسی و روانشناسی روحی و معنوی است و آن این است که کار خیر به انسان نیرو می دهد و سنگینی او را برطرف می کند، انسان را چالاک می کند، به انسان قدرت و بال می دهد. هر چه انسان در کار خیر بیشتر وارد شود روحش سبکبارتر و سبکبال تر و قدرتمندتر می شود، مثل اینکه پا برای رفتن بیشتر پیدا می کند و بال برای پرواز پیدا می کند. برعکس، کار شر بار برای انسان درست می کند. با هر گناهی مثل اینکه یک چیزی روی دوش انسان می گذارند، قدرت تحرک را از انسان می گیرد. و بنابراین در قرآن به گناه می گوید وزر، یعنی بار و در سوره نحل آیه 25 اینچنین می فرماید: «لیحملوا اوزارهم کاملة یوم القیامة»، این بارهای سنگینشان را باید تا روز قیامت به دوش خود حمل کنند»، و تعبیرات دیگری از این قبیل.
یکی از تعبیرات، خود همین «ذنب» است که از ماده «ذنب» است. ذنب یعنی دم. هر گناهی گویی یک دم برای انسان درست می کند، یعنی برای انسان دنباله درست می کند. این باز اشاره به جنبه دیگری است که چگونه گناهان، انسان را سنگین می کند و جلوی تحرک انسان را می گیرد. کار خیر به انسان نیرو می دهد. در مقام تشبیه به بدن مثال می زنیم (البته مربوط به روح است). انسان بدنی دارد فرض کنید شصت کیلو، نیرویی هم دارد که با همین بدن می تواند با سرعت چقدر بدود، با همین بدن می تواند چقدر کوهنوردی کند. یک وقت چیزی بر نیروی بدنی اش می افزاید، قهرا بر قدرت دویدن و تحرکش می افزاید و یک چیز ممکن است بر عکس از نیروی بدنی او بکاهد از باب اینکه بر وزن بدن می افزاید، مثل اینکه باری را روی دوشش بگذارند، بگویند این شش کیلو بار همیشه روی دوش تو باشد.

در سوره مائده آیه 2 آمده است: «تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان، در راه نیکی و تقوا با یکدیگر همکاری کنید، و در اثم (گناه) و تعدی دستیار هم نشوید».
روایت شده که بعد از نزول این آیه مردی به نام وابصه خدمت رسول اکرم (ص) می آید و می خواهد از پیغمبر اکرم تعریف «بر» و تقوا را از یک طرف و تعریف اثم و عدوان را از طرف دیگر بپرسد، مخصوصا می خواهد بداند که اثم یعنی چه؟ هنوز شروع به سخن نکرده بود که پیغمبر اکرم فرمود: وابصه! آیا بگویم آمده ای از من چه سوال کنی؟ بفرمایید یا رسول الله! آمده ای از من بپرسی که اثم و «بر» چیست؟ بله یا رسول الله، برای همین آمده ام. نوشته اند پیغمبر اکرم با دو انگشتشان به سینه وابصه اشاره کردند و فرمودند: «استفت قلبک، استفت قلبک: این استفسار را از قلب خودت بکن، جواب این فتوا را از قلب خودت بگیر»، یعنی این یک حقیقتی است که انسان از قلب خود احساس می کند که این کار خیر است، چون احساس روشنایی و سبکی و تحرک و نشاط می کند، و آن را از قلب خود احساس می کند که اثم است، چون احساس می کند سنگین شد، کسل شد، کدر و مکدر شد.

سیاهی روح و کاهش ایمان
از مسلمات دین و علم و تجربه است که کردار انسان خواه نیک و خواه بد داراى پى آمد و نتیجه، در دنیا و آخرت است و همچون بذرى است که در مزرعه جهان کاشته مى شود، اگر بذر گل بود، نتیجه اش گل است و اگر خار بود، نتیجه اش خار است. تکرار گناه و مداومت آن موجب تیرگى و واژگونى قلب و مسخ انسان از حالت انسانیت به حالت درنده خویى و حیوان صفتى مى گردد،
از نظر تعلیمات اسلامی، هر گناه اثری تاریک کننده و کدورت آور بر دل آدمی باقی می گذارد و در نتیجه میل و رغبت به کارهای نیک و خدائی کاهش می گیرد و ایمان انسان ضعیف می گردد و رغبت به گناهان دیگر افزایش می یابد. متقابلا عبادت و بندگی و در یاد خدا بودن ایمان و وجدان مذهبی انسان را پرورش می دهد، میل و رغبت به کار نیک را افزون می کند و از میل و رغبت به شر و فساد و گناه می کاهد. یعنی تیرگی های ناشی از گناهان را زایل می گرداند و میل به خیر و نیکی را جایگزین آن می سازد. هر گناهی یک مقدار روی قلب انسان و روی روح انسان اثر می گذارد و روح انسان را قسی و فاسد می کند. گناه صغیره یک ذره اثر می گذارد نه زیاد، ولی یک ذره اگر تکرار شد می شود دو ذره و ده ذره و صد ذره، بعد اثرش برابر می شود با یک گناه کبیره. حال اگر اصرار بر کبیره باشد چطور؟ آنهم کبیره ای که از بزرگترین گناهان کبیره باشد. آن دیگر اثرش مسخ شدن روح انسان است، یعنی روح انسان آن فطرت انسانی خودش را به کلی از دست می دهد.
انسان روحش بر روی عملش اثر می گذارد و عملش بر روی روحش؛ یعنی همین طور که اگر روح انسان خوب باشد عمل خوب انجام می دهد، همچنین عمل اگر خوب شد روح را خوبتر می کند و همین طور اگر روح انسان فاسد بود منشأ عمل بد می شود، عمل بد هم به نوبه خودش باز روح انسان را فاسدتر می کند.

در بسیارى از آیات قرآن مجید از تاثیر گناه در تاریک ساختن دل سخن گفته شده است.
در یک جا مى فرماید: «کذلک یطبع الله على کل قلب متکبر جبار»:" این گونه خداوند بر قلب هر متکبر طغیانگرى مهر مى نهد" (مؤمن، 35).
و در جاى دیگر درباره گروهى از گنهکاران لجوج و عنود مى فرماید: «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم»:" خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده، و همچنین بر گوشهاى آنها، و بر چشمهایشان پرده اى فرو افتاده، و براى آنها عذاب بزرگى است" (بقره، 7).
و در آیه 46 سوره حج مى خوانیم: «فإنها لا تعمى الأبصار و لکن تعمى القلوب التی فی الصدور»: " چشمهاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه ها جاى دارد نابینا مى گردد".
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: کثرة الذنوب مفسدة للقلب:" گناهان زیاد قلب انسان را فاسد مى کند".
امام صادق (علیه السلام) فرمودند، پدرم مى فرمود: «ما من شى ء افسد للقلب من خطیئة ان القلب لیواقع الخطیئة فما تزال به حتى تغلب علیه فیصیر اعلاه اسفله»: چیزى بیشتر از گناه، قلب را فاسد نمى کند، قلب گناه مى کند و بر آن اصرار مى ورزد تا در برابر گناه به زمین می خورد و در نتیجه سرنگون و وارونه مى گردد.
یعنی هیچ چیزی به اندازه خطا و لغزش و گناهکاری روح را بیمار و فاسد نمی کند، روح پشت سر هم کار سیاه انجام می دهد تا آنجا که یکسره زیر ورو می شود و فطرت بشری به یک حیوان درنده و بلکه بدتر از آن تبدیل می شود.
همچنین امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «لا وجع اوجع للقلوب من الذنوب»: دردى دردناکتر از گناه براى دل نیست.
امام باقر (علیه السلام) نیز فرموده اند: «ما من عبد الا وفى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج من النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السواد وان تمادى فى الذنوب زاد ذلک السواد حتى یغطى البیاض فاذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه الى الخیر ابدا وهو قوله تعالى: «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون»: در قلب هر بنده اى نقطه سفیدى وجود دارد. چون گناهى کند نقطه سیاهى از آن سفیدى خارج مى شود. اگر توبه کند آن سیاهى برطرف مى شود و اگر در گناه فرو رود و ادامه دهد سیاهى قلب زیاد مى شود تا اینکه تمام سفیدى قلب را مى پوشاند. هرگاه سفیدى پوشیده گردد چنین قلبى هیچگاه به خیر باز نخواهد گشت. این معناى فرموده خداوندست که «نه چنین است بلکه آنچه مرتکب مى شدند، زنگار بر دلهایشان بسته است.

به طور کلى هرگونه نکبت و بلا، خواه روحى و خواه جسمى از گناه سرچشمه مى گیرد که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «و ما من نکبة تصیب العبد الا بذنب»: هیچ نکبتى به بنده نرسد مگر به خاطر گناه.
و نیز در کتاب شریف کافی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده که فرمود:" تذاکروا و تلاقوا و تحدثوا فان الحدیث جلاء للقلوب ان القلوب لترین کما یرین السیف، و جلاؤه الحدیث ":" مذاکره کنید و یکدیگر را ملاقات نمائید و احادیث (پیشوایان دین) را نقل نمائید که حدیث مایه جلاى دلها است، دلها زنگار مى گیرد همانگونه که شمشیر زنگار مى گیرد، و صیقل آن حدیث است".
از نظر اصول روانشناسى نیز این معنى ثابت شده که اعمال آدمى همواره بازتابى در روح او دارد، و تدریجا روح را به شکل خود در مى آورد، حتى در تفکر و اندیشه و قضاوت او مؤثر است.
این نکته نیز قابل توجه است که انسان با ادامه گناه، لحظه به لحظه، در تاریکى روحى بیشترى فرو مى رود، و به جایى مى رسد که گناهانش در نظرش حسنات جلوه مى کند، و گاه به گناهش افتخار مى نماید! و در این مرحله راههاى بازگشت به روى او بسته مى شود، و تمام پلها پشت سرش ویران مى گردد و این خطرناکترین حالتى است که ممکن است براى یک انسان پیش آید.

 

عقل متفکر

 

بعضی وقتها آدم وقتی مطلبی را می خونه اینقدر از خوندن اون لذت میبره  و ذوق میکنه که دوست داره بره برای همه تعریف کنه چی خونده تا بقیه را هم در این لذت سهیم کنه.

حال و روز من هم همین طور شده و وقتی با مطالبی از افلاطون آشنا شدم چنان آرامش و شادی برایم آورد که حیفم اومد دوستان دیگرم را در جریان نگذارم....! این بار چون براتون از قبل در مورد عشق و علم آسمانی صحبت کردم .حالا می خوام براتون ثابت کنم که چرا انسان ذاتاً عاشق میشه و از دونستن مجهولات هم خوشش میاد و این چه رابطه ای با روح درونش داره.....

پس در ادامه مطالب براتون توضیح میدم....


خیلی خلاصه بگم انسان یک وجه تمایز مهم داره که اونا اشرف مخلوقات کرده و اون چیزی نیست جز نفس ناطق یا به عبارتی عقل متفکر.همونی که در قرآن و سایر کتب دینی به نام روح خداوندی(یا روح مقدس) نام برده شده و تنها در وجود انسان دمیده شده.ولی در سایر نفس ها با بقیه حیوانات مشترکه که بهش روح زمینی میگند و تمام کنترل حرکات بدن ، حواس ظاهری ، تولید مثل ، رشد و قدرت تحرک شامل روح زمینیه که اگه اون از بدن جدا بشه انسان یا حیوان مرده محسوب میشه.

نفس ناطق چند ویژگی خاص داره که باعث شده بهش  بالاترین مقام  را بدهند که به شرح زیره:

١-زیباترین صوت و موسیقی را قبل از ورود به جسم خاکی  شنیده

٢-زیباترین منظره و مظهر عشق را قبل از ورود به جسم خاکی دیده

٣- تمام علوم و اسرار الهی را قبل از ورود به جسم خاکی می دونسته

افلاطون بر این عقیده است که این دنیای خاکی و هرآنچه از محسوسات (یعنی قابل درک توسط حواس ظاهری انسان)است مجازی است و سایه ای از عالم حقیقی است که ورای این عالم است.او معتقد بود هر چیزی در این دنیا یا مادی است یا غیر مادی. مادی مثل حیوانات،گیاهان،انسان،آسمان و...... غیر مادی هم شامل شجاعت،عدالت،بزرگی و سایر صفت ها که به اسم ماده نمی توان از آن یاد کرد.

حال تمام این مادیات و غیر مادیات همش سایه ای از اصل هستند و اصل هر چیزی در عالم حقیقی است و به اصلاح وجه ای از اصل در این عالم نمایان است .مثلا کمال گیاه در عالم حقیقی است و همینطور کمال حیوان.کمال انسان هم در اتصال به عالم حقیقی به نهایت خودش میرسه.کمال شجاعت ، عدالت و... همه و همه در عالم حقیقی است.تازه همه این کمالات زیر مجموعه ای از یک کمال برتر هستند که کمال کل نام داره و اون کسی جز خدا نیست.اینکه در کتب الهی برای خدا صفاتی قائل میشوند منظور همان کمالاتی است که من به بعضی از اونا اشاره کردم و تمام این کمالات هم فقط در عالم حقیقی موجوده.این عالم فقط پرتویی از اون کمالات را در خودش داره.

بگذارین یه مثال بزنم تا بهتر متوجه منظورم بشین.مثلاً تابش خورشید بر هزارن آینه ؛ ما وقتی به آینه ها نگاه می کنیم  فکر میکنیم هزار خورشید در حال تابش است .در صورتی که تمام این خورشید ها عکس  و صورت مجازی از خورشید حقیقی هستند که بر آنها تابش کرده و خورشید حقیقی در جای دیگر است و اگر کسی این درک را نداشته باشد فکر میکند خورشید یعنی همین هزار تایی که می تابد.در صورتیکه زمین تا آسمان خاصیتهای خورشید حقیقی با خورشید در آینه تفاوت داره.ارسطو بیان افلاطون را کامل تر میکنه و میگه اونجور هم این دنیا مجازی نیست و تا حدودی حقیقت داره اما نه به اندازه حقیقت دنیای دیگر.مثل مواقعی که ما خواب هستیم و کامل باور میکنیم که در دنیای واقعی هستیم و هر کاری را که  انجام میدهیم  کاملاً حس میکنیم  و اصلاً فکرش هم نمیکنیم که در خواب هستیم تا اینکه وقتی بیدار شدیم تازه متوجه اصل ماجرا میشیم.

امیدوارم تونسته باشم با توضیحات بالا کمی شما را نسبت به عالم حقیقی و تفاوت اون با این عالم مجازی آشنا کنم.این است آنچه ما بسختی باور میکنیم که دنیایی به مراتب حقیقی تر از اینجا وجود داره و تنها با کسب علم و معرفت و عشق در راه معشوق حقیقی به شناخت حقایق خواهیم رسید. بی خود نیست که می گویند وقتی مرگ سراغمون میاد تازه میفهمیم در این مدت در سرابی  بیش نبودیم.

اما روح (منظور نفس ناطق نه روح حیوانی) بر اکثر اندیشمندان ثابت شده که از جنس ماده نیست و متعلق به این عالم مادی هم نیست.جایگاهش عالم حقیقی است و دارای بالاترین کمالات است.بنا بر گفته قرآن نفس خداوندی است.پس دارای همه خصلتهای خوب و وجودش از بهترین زیبایی ها برخوردار است و بر تمام علوم عالم است.اما وقتی درون انسان تازه متولد شده حلول میکنه بنا بر حکمت و مصلحت خداوندی تمام دانسته ها فراموش میشه.یعنی وجود جسم خاکی مانعی میشه برای فهم دانسته های گذشته  و اونا اسیر خودش میکنه.روح در این عالم در ابتدا در حالت سرگردانی بسر می بره ولی کم کم با نگاه کردن به اطراف خودش با چیزهایی آشنا میشه که اونا به یاد گذشته می اندازه و باعث شوق اون به شناخت بیشتر نا شناخته ها میشه.

از زمان کودکی وقتی به صورت زیبای مادرش نگاه میکنه یک یاد آوری از زیبایی که در عالم حقیقی داشت براش حاصل میشه و این باعث خنده کودک و آرامش اون میشه تا اینکه میرسه به  دوران بلوغ که با موانع بیشتری مواجه میشه وبا کمک به یاد آوردن عمل درست به درک بالاتری میرسه و در ورای خانه و خانواده با جامعه آشنا میشه و کسب علم میکنه.هر زیبا رویی را که میبینه نا خودآگاه بدون اینکه بفهمه چرا.... دلش می خواد اونا بیشتر ببیینه و از دیدنش لذت ببره....! چون تازه با ذره ای از زیبایی اصلی آشنا شده و اونا یاد یه زیبایی بهتر میندازه که نمیدونه کی و کجا دیده ولی میدونه همینی که الان به دست آورده غنیمته و نباید از دستش بده.برای همین عاشق میشه و اینقدر ادامه میده تا زیبایی های بهتری را کشف کنه و باز عاشق بشه. همه این وجود عشق به خاطر یاد آوری زیبای مطلقی است که قبلاً در عالم حقیقی رویت کرده و با این کار غم هجران به سراغش میاد و همیشه می خواد طلب عشق بکنه.

در مورد علم هم همینطوره. مبحثی که برای خیلی از دانشمندان ثابت شده اینه که علم (به معنی فهم اصل هر چیز نه به معنی اطلاعات  و فنون انجام حرفه ای خاص)برای انسان چیزی جز یاد آوری نیست و تمام درک و فهمی که از اصل یک چیزی می فهمیم در واقع به یاد آوردن آن در اثر تفکر است.تمام این دانشهایی که به مرور زمان انسان قادر به کشف اون شده نتیجه عقل اوست.همان روح ناطق که با مشاهده مواردی از طبیعت اطراف خودش به یاد میاره که میتونه چنین کاری را برای رفاه و یا انجام عمل درست انجام بده.مثلاً ذاتاً بدون خواندن کتابی میفهمیم خورشید از جنس آتش است.چون در هر دو حرارت را حس کردیم و بدون شناختی از درک حرارت می فهمیم حرارت متحرک است چون گرمای اون از سمت آتش یا خورشید به سمت ما حرکت کرده و ما را گرم میکنه.یا اینکه ذاتاً خدا جو هستیم و حتی اون بت پرست هم حس میکنه یه قدرتی هست که این جهان را آفریده ، فقط فرقش اینه که متوجه نشده اون قادر مطلق کی هست و کجاست....

اینکه ذاتاً انسان به دنبال خوبی است و از نیکی کردن و مورد لطف دیگران قرار گرفتن خوشش میاد همش به این خاطر هست که در عالم حقیقی چیزی جز خوبی و نیکی ندیده و بهترین دوران را می گذرانده و حالا که در این دنیا اسیر شده انتظار داره بهش خوبی کنند و دست به کاری بزنه که خوب باشه و از پس موانعی چون نفس شیطانی عبور کنه و تسلیم هوسهای نفس زمینی نشه.کلمه وجدان در واقع نامی دیگر از نفس ناطق میتونه به حساب بیاد. نفسی که با اینکه یه انسان هر چقدر جاهل و نادان باشه نمیگذاره دست به کاری بزنه که اشتباه باشه و اونا از انجامش منصرف میکنه.حالا ممکنه انسان در اثر غفلت و تسلیم هوای نفس اماره شدن توجهی به نفس ناطق یا وجدان خودش نکنه و مرتکب عمل زشتی بشه.

در آخر میشه اینجور نتیجه گرفت که :

١-انسان وقتی عاشق میشه که وجه کوچکی از زیبایی مطلق را در رخ معشوق می بینه و بیاد میاره این تکه ای از آن زیبا روست.

٢-انسان وقتی به درک مطلبی میرسه که به یاد میاره چه چیزی را قبلاً می دانسته و اگر این یاد آوری نبود هیچ آموخته ای نمی توانست به ما چیزی را بفهماند.اصولاً فهمیدن مطلبی در واقع یاد آوری کردن اون مطلب است.

٣- انسان تشخیص خوب و بد بودن عمل را فقط با تفکر و تعقل در موضوع میتونه بفهمه تا آنچه عمل زیبا و خیر محسوب میشه را بیاد بیاره و برای این کار باید همیشه تلاشش برای شناخت بیشتر و ورزیده کردن عقلش بکنه.تنها راه ورزیده کردن عقل یادگیری دانش است که با چاشنی عشق چندین برابر زودتر میتونه نفس ناطق خودش را از حالت بالقوه به حالت بالفعل در بیاره.

روح چیست و چگونه عمل می کند؟

روح چیست و چگونه عمل می کند

مردم دانشمند و روشنفکر بلکه تمام افراد بشر مؤظفند که درباره عالم خلقت بیندیشید تا حقیقت را دریابند و افکار باطل و ناصواب را رها کرده، آنچه با عقل و منطق مخالف است کنار گذارده هر چند با خرد دمساز است بپذیرند.

ای عزیز، ممکنست بشری باشد که حس تفکر او در عالم آفرینش بررسی بیشتر نموده و اموری در یابد که دیگران را از آن آگاهی نباشد. بدان که دستگاه مکانیکی مغز افراد بشر با یکدیگر تفاوت دارد و ممکن است من چیزی را بدانم که تو و دیگران از آن آگاه نباشید یا تو چیزی را متوجه گردی که من از آن خبر ندارم لیکن بالاخره همه روشن خواهند شد، سطح فکرها به هم خواهد رسید و همگی از حقایق آگاهی خواهند یافت. مانند میوه درختی که در یک منطقه به علت اختلاف آب و هوا زودتر می رسد و در منطقه دیگر دیرتر و جای دیگر بعد از آن، اما بالاخره همه درختان در همه جا خواهند رسید و ثمر خواهند داد. آنوقت جملگی در یک سطح و یک نوازش بی مثل و مانند واقع گردیده و همه جزئی از آن کل که بوده ایم و هستیم خواهیم شد. پس دیری و زودی جز امری نسبی و غیر حقیقی نتواند بودن چرا که همگان عاقبت در عالم بی منتها قرار خواهند گرفت. بنابر این در پی حقایقی که هنوز از آن آگاهی نیافته ای بکوش و هرگاه از روی تفکر دریافتی که این سخنان صحیح است آنرا بپذیر. زینهار، پرهیز از اینکه سرسری و بدون تفکر بر این گفته ها نظر افکنی.( افراد بشر دستگاه مکانیکی و مغزشان با هم تفاوت دارد.)

بیا و با دقت کافی عمیق شو، هوش و ادراک خویش در آن دقیق و باریک گردان، سپس به متن مقالات توجه کن، بخوان، بار دیگر بخوان، بار سوم و چهارم از نظر بگذران، باز هم مرور و تکرار نما در عبارات و جملات که برای آسانی فهم مطلب قطعه قطعه تنظیم شده باریک شو، درباره هر یک بسیار تفکر نمای تا حقیقت را از آن دریابی.

پس هرگاه ذهن روشن آماده یزدانبخش داشته باشی بدون تأمل و تردید این سخنان را قبول خواهی کرد و اگر در وهله اول در نیافتی غور کن، توجه نمای، دقیق شو، بار دیگر در مقام بررسی برآی. موشکاف باش تا حقیقت بر تو روشن شود و تجلی کند. البته شرط آن است که دست از تعصب و افکار مسبوق به ذهن برداری نه اینکه بدون تأمل بی فکرانه کتاب را بر هم گذاری و بجای اینکه حس انصاف و وجدان را رهنمای خود قرار دهی دم به مخالفت و رد بگشائی و بی آنکه قدرت یزدانبخش خرد بکار اندازی از در انکار بیرون آئی.

عزیز- هرگاه چنان کنی روزی که دستگاه فکر و اندیشه ات در اثر تمرین و ورزش قوی گردید بر این عمل خویش تأسف بری که چرا بدون غور و اندیشیدن مابین خود و حقیقت پرده و حجاب برکشیدم و زودتر از درک مطلبی فهمیدنی غفلت کرد و محروم ماندم.

و اما هرگاه بعد از بکار بردن قوای خرد و عقل نتوانستی حقیقت را دریابی کسل و ملول نباش زیرا ای برادر در اثر کمی و بیشی و بزرگی و کوچکی و تفاوتهائی که در ماشین کالبد اشخاص وجود دارد آراء و افکار و درجه تمیز و تشخیص و قدرت عقل و خرد و استنباط و هوش را در این عالم تفاوت نسبی است و عقاید با یکدیگر مختلف است چنان که یک گیاه معین در هر منطقه نوعی نمو می کند و هر بوته به طرزی رشد می نماید.

خلاصه اگر نتوانستی از این گفتار حقیقت را درک کنی سبب آن است که اکنون نارسیده ای، کمی صبر کن نوبت تو هم می آید و روزی خواهد رسید که در اثر پرورش قوای عقلانی به جائی می رسی که این حقایق روشن را بخوبی بفهمی. در آن تاریخ قدر این نوشته ها بر تو معلوم خواهد شد.

آری، هنگامی که با ورزش حس روشن بینی و الهام خویش، با حقایق جهان ارتباط یافتی، خواهی فهمید که این سخنان چقدر پر ارزش، بزرگ، قوی، نیرومند و تربیت کننده است. آنگاه شکر یزدان را بجا خواهی آورد که با حقیقت رابطه یافته ای.

پس ای عزیزان سخن کوتاه کنم. اگر جویای حقیقت هستید، در خواندن این مطالب، دقت و تعمق کافی، که شما را به حقیقت رساند، بکار برید و هرگاه هنوز آماده نیستید بدون تفکر و بررسی که از روی قاعده عقل باشد راه انکار پیش نگیرید. یزدان یاور و راهنمای شما باشد.

تکمیل دیباچه

می گویم کسی که به یک کارخانه وارد می شود اگر اطلاع از قواعد علم مکانیک نداشته باشد تمام ماشین ها در نظر او عجیب و اسرار آمیز و پر از مشکلات و پیچیدگی جلوه کند. به هر کدام نگرد شگفتی های نوینی در آن بیند، از هیچیک سر در نیاورد و هزاران مشکل حل نشدنی در نظرش مجسم گردد.

اما شخص دیگری که آشنائی به قواعد علم مکانیک داشته باشد هرگاه به کارخانه جدیدی رود، اسرار تمام ماشینها در نظر او تا حدی روشن و حل است. حتی از مشاهده ماشین هائی که تاکنون ندیده تعجب نمی کند و تا حدی از کارشان با خبر است زیرا قواعد کلی را در دست دارد.

با این برهان معلوم شد که هرگاه بشری از مکانیک آفرینش اطلاع نداشته باشد، هزاران اسرار عجیب و حل نشدنی در نظرش مجسم گردد. این همه فلسفه های طولانی و ضد و نقیض و پر پیچ و خم که بشر طی قرون ممتد به هم بافته است، نشانی از حیرت در پیشگاه جزئیات این کارخانه و عدم دسترسی به قواعد کلی مکانیک عالم است.

هنگامی که قواعد اساسی را بدست آورد و تا حدی به این علم آگاه شد دیگر از مشاهده بسیاری امور و اسرار مختلف که ظاهراً با هم تفاوت دارند در شگفت و تحیر و بلاتکلیفی نمی ماند و همه آنها را تا حد امکان تحت آن قواعد کلی و روشن در می یابد.این است فایده اساسی مکانیک آفرینش که بنا به مشیت یزدان، باید مکتب دنیای پیشرفته و مترقی نوین، یعنی دنیای فردا باشد.

اخطار مهم

درپاره ای از صفحات میان کادرهای کوچک وسط صفحه با همین حروف برخی از عقاید که موافق یا مخالف با نظرات این مطالب است، ذکر گردیده. آراء مزبور از فلاسفه ادوار مختلفه است اعم از فیلسوفان یونان قدیم یا فلاسفه اسلامی یا متفکرین اخیر اروپا و همچنین از آخرین فرضیه هائی که در جهان پیدا شده از هر کدام مختصری بطور نمونه ذکر گردید.

عقاید موافقین ذکر شد تا بدانید در ادوار مختلف روشنیهائی از حقیقت در مغز برخی کسان درخشیده و از آن جرقه ای ظاهر شده ولی جامع نیست و مدرک و دلیل کافی برای آن نداشته اند و ندارند، یک گوشه ناچیز از مطلب را گفته اند ولی اصل و حقیقت آنرا بطور تمامی و با دلیل هیچ کس نگفته.

عقاید مخالفین ذکر گردید تا بدانید بشر دچار چه اشتباهی بوده است. در هر حال این نظرات گوناگون در پیشگاه افکار شما خوانندگان محترم عرضه شد تا ببینید حکمت نوین نسبت به فلسفه ادوار مختلف و ملل گوناگون چقدر قوی و برجسته است.

ضمناً برای رفع خستگی و آوردن شاهد حکایات و سرگذشتها و اشعار چندی نیز به همین طریق ذکر شده. بطور خلاصه خوانندگان محترم متوجه باشند که مطالب میان کادر وسط صفحات جزء اصل کتاب نیست و فقط به منظور اطلاع و مقایسه گذارده شده است.

مکانیسم آفرینش

یک- انواع مخلوقات: در سراسر عالم موجودات مختلف و متنوع به امر و مشیت یزدان زندگی می کنند که در ظاهر با یکدیگر تفاوت بسیار دارند. می گویم هرگاه به کره زمین بنگری در آن انواع و اقسام مخلوقات از انسان و حیوان و گیاه و جمادات و مایعات و بخارات و میکروبها و غیره و غیره بینی که هر یک را زندگانی خاص و خواص ویژه و فوائد جداگانه و ترکیبات معین مشابهی است.

دو - اینها چیستند: اگر از نظر فلسفه یزدانی وحدت نوین بدانها نظر کنیم خواهیم دید که همه آنها از کوچک و بزرگ و اقسام گوناگونی که دارند ماشینهائی هستند که روح با هر یک از آنها بر طبق استعداد و ترکیب و قدرت و ماهیت خودشان کار می کند.

هر کدام از این ماشینها برای کار مخصوصی ساخته شده و آلات و ادوات و به اصطلاح پیچ مهرهائی دارند که به منظور انجام عمل معینی که باید به جای آورند به کار می رود و روح با این ماشینها به اندازه استعدادشان عمل می نماید.

سه- کدام روح: کدام روح؟ همان قدرت بی منتهای عالم که در آن تقسیم و جدائی نیست بلکه اصل کلی و یگانه از امر پروردگار است. بلی این امر پروردگار که آن را روح می نامیم با هر ماشینی که در عالم آفرینش ساخته شده تا آن حد که ماشین قدرت و استعداد و حدود عمل دارد کار می کند. پس روح در انسان و حیوان و نبات تفاوتی ندارد، همان روح است، که با ماشین کالبد انسان، حیوان، نبات و غیره که در اختیارش گذارده شده انجام وظیفه می نماید.(این مطلب در بخشهای دیگر حکمت نوین مفصلاً تشریح خواهد شد.)

چهار - بدن انسان: برای این که بهتر مکانیک عالم خلقت را که روح با آن کار می کند بفهمیم یک گوشه از این بساط عظیم را که آفرینش نامند بررسی می کنم. چون بدن انسان به ما نزدیکتر و درک آن برای ما آسانتر است همان را مورد مطالعه قرار می دهیم. در بدن انسان انواع و اقسام اعضاء مختلف و حواس گوناگون هست که هر کدام آلات و پیچ و مهره مخصوصی دارند که جزئی از ماشین بزرگ کالبد انسانی است. روح با هر یک از این آلات طبق وظیفه و استعدادی که در آنها هست عمل می کند. مثلاً با دست، پا، قلب، ریه، معده و هر کدام از قسمتهای کالبد اعمالی را که مجموع آن زندگی نامیده می شود بجای می آورد.

پنج- موضوع تفکر: برای مثال موضوع تفکر را که یکی از اعمال بدنی انسان است مورد توجه قرار می دهیم. اصولاً تفکر از روح است. از اثرات روح تفکر است. اگر بگویند روح چیست، گویم عقل و فکر است، عقل، فکر، بلکه تمام حواس همه یکی و از تراوشات روح است.

شش- رادیو و بدن: برای این که مطلب را متوجه شوید به رادیو که اختراع خود بشر است مثال می زنم: گویم رادیوئی در این مکان دارید نه سیم دارد نه بجائی وصل است. فقط به برق اتصال دارد. هرگاه برق وصل شد، روح به آن می دمد. در واقع رادیو به منزله جسم است و برق به منزله روح. حال می گویم اگر رادیو خراب باشد و در دستگاه آن خللی راه یابد هر چند برق به آن متصل کنند کار نمی کند، زیرا ماشینی که در اختیار برق است خراب شده. اگر بار دیگر رادیو را اصلاح کردند و خلل و خرابی آن را رفع نمودند باز به محض اتصال به برق کار می کند.

هفت- خرابی بدن چیست: بدن انسان نیز چنین است. روح همیشه هست اما اگر بدن خراب شد، خللی در آن پدید آمد روح دیگر با آن کار نمی کند، نمی تواند کار کند چون بدن فاسد شده و قابل استفاده روح نیست. هرگاه یک جزء بدن از کار بیفتد مثلاً انگشتی بریده شود و یا جزء دیگری فاسد گردد روح با آن قسمت عمل نمی نماید. هرگاه تمام بدن خراب گردد روح قادر به کار کردن با کالبد انسانی نیست.

هشت- مرگ چیست: در این صورت می گویند شخص مرده است. در این حال روح هست و روح زنده است ولی بدن خراب شده.

نه - عمل جراح و طبیب: اگر توانستند جزئی از بدن را که خراب شده اصلاح کنند بار دیگر روح با آن عمل می کند، به این معنی که هرگاه دکترها و جراحان اعضاء فاسد را سالم و خرابی آن را ترمیم نمودند روح مجدداً با اعضاء مزبور کار خواهد کرد.

ده- زنده نگاه داشتن مرده: حال گویم اگر علم و دانش و معرفت بقدری ترقی کرد که در حال مرگ نیز بدن را طوری اصلاح کردند که قابل کار باشد روح با آن زندگی می کند. کما این که امروز هم بوسیله آمپول یا ادویه توانستند چند دقیقه عمر محتضر را به عقب بیندازند. اینها چیز مهمی نیست، در مقابل فلسفه یزدانی وحدت نوین حل و روشن است و هیچ نقطه مبهم و تاریکی در آن وجود ندارد.[1]

یازده - اگر برق نباشد: به مثال رادیو باز گردیم تا دلیل وجود روح و جسم را بطور روشن برای شما بیان سازم. گفتم رادیو باید همه چیزش مرتب باشد تا کار کند. حال می پرسم اگر همه چیز آن هم مرتب باشد ولی به برق وصل نشود آیا می تواند کار کند؟ خیر. چرا کار نمی کند؟ برای این که روح ندارد. دستگاه رادیو مرتب و سالم است، هیچ نقصی در او نیست ولی کار نمی کند و مرده است. هرگاه آن را به برق وصل کنندبدون اینکه چیزی به آن اضافه یااز آن کسر شود بکار می افتد.

دوازده- ماشین بدن: آری عزیزم، نور چشمم. بدن انسانی که یزدان مقتدر دانا درست کرده که نام آن را کالبد گویند ماشینی است که در اختیار روح گذارده شده. در مغز انسان انواع و اقسام پیچ و مهره و غیره وجود دارد که هر کدام آلت یکی از کارهائی است که روح بایستی انجام دهد.

سیزده- دستگاه های گوناگون: مثلاً آن کسی که زبان ندارد نمی تواند حرف بزند. روح دارد ولی آلت او خراب و لذا از سخن گفتن عاجز است. چشم آلتی است در اختیار روح. تاچشم هست روح ازآن استفاده می کند. اگر کور شود این کالبد و این امری که شما می بینید، نمی تواندچیزی بنگرد. پس روشن ومسلم شدکه روح در این عالم بدون آلت قادر بکار کردن نیست.

چهارده- بررسی در موضوع تفکر: چون صحبت از تفکر است راجع به تفکر می گویم. در مغز محلهائی است که هرکدام از این محلها اگر درست کار کرد روح با آن کار می کند و اگر مریض شد نمی تواند با آن خوب عمل نماید، می توان گفت که شعبه شعبه است مثلاً بیست و یک شعبه دارد که روح با آنها کار می کند.

پانزده- حواس بیست و یک گانه: تاکنون شنیده بودید که انسان دارای پنج حس می باشد ولی حقیقت چنین نیست. حواس او خیلی بیشتر است که تا بیست و یک حس را برای دنیای فعلی می توان شرح داد[2] تمام این حواس را بیان خواهیم کرد، طرز کار آنها و حقیقت امرشان را نشان خواهیم داد. هر یک از این حواس محلها و آلاتی دارد که روح با آنها می فهمد و می تواند کار کند. مانند حس باصره و سامعه و شامه و غیره. جمعاً بیست ویک حس است. اگر محلهای هر یک از این حواس سالم باشد روح با آن عمل می نماید و هر کدام سالم نباشد روح با آن کار نخواهد کرد.

شانزده- جواب دانشمندان مادی: می گویند علمای امروز به تحقیق پیدا کرده اند، اگر رگ معینی از بدن شخصی را بردارند دیگر قادر به انجام عمل مربوط نخواهد بود، زیرا اجزاء و ذرات و سلولهای آن حس را از کار انداخته اند، دیگر نمی تواند کار و عمل کند و از روی این تجربه استدلال کرده اند که روحی در بین نیست. بگو ای عزیز همین امر دلیل ثبوت روح است. تو آن آلتی را که روح باید از آن استفاده نماید خراب کرده ای و دیگر نمی تواند با آن کار کند چنانکه در رادیو اگر آلتی برداشتید دیگر رادیو قادر نیست عمل خود را درست انجام دهد.

هفده - دلیل وجود روح: بنا به دلیل بالا روح هست. باز مثال می زنیم: در یک اتومبیل اگر بوق و ترمز خراب شود با این که اتومبیل هنوز کار می کند راننده نمی تواند از آلات مزبور استفاده نماید. انگشت روی بوق می گذارد، پا روی ترمز قرار می دهد لیکن به علت خراب شدن، از آن اسباب کاری ساخته نیست. هر وقت کاردانی آن را درست کرد بار دیگر بکار می افتد. بدن انسان نیز چنین است. روح که تقریباً به منزله راننده است هر موقع آلتی خراب شود، میل دارد با آن کار کند ولی چون خراب است نمی تواند با آن عمل نماید، مگر این که طبیب حاذق یا جراح ماهری آن را بار دیگر علاج ساخته و در اختیار روح گذارد.

هجده- خواب رادیو: باز هم از رادیو سخن بگویم: وقتی که رادیو را روشن کردید روح به او داده اید ولی خفته است. پریسپری یا قالب مثالی در آن موجود است ولی هنوز روح عمل کننده در آن نیست. این رادیو در حال خواب است، درست مانند انسانی که در خواب باشد، پریسپری در او هست و روح از او کناره گرفته. با وجود خواب ممکن است صداهای خرخر و تق تق بکند (مانند آدم خواب که بدنش اعمالی را انجام می دهد و صداهائی غیر ارادی مثل خرخر و امثال آن می کند). هنوز رادیو اتصال به جائی نکرده و محلی را در اختیارش نگذاشته اند.

نوزده- بیدار می شود: مثلاً اگر ایستگاه تهران را گرفتید روح در او داخل می گردد، بیدار می شود و شروع می کند به حرف زدن (البته به شرط اینکه سلامت باشد) روح و پریسپری با هم کار می کنند یعنی هم برق و هم نیروی فرستنده ایستگاه به اتفاق خود رادیو که به منزله کالبد است متفقاً عمل بیداری را انجام می دهند. بگوئید: اگر رادیو روح ندارد شما هم ندارید.

بیست- روح چیست؟: اگر می پرسید روح چیست عزیزم بگو برق چیست که به رادیو جان داد که صحبت می کند؟ از این مثال راحت تر و ساده تر می خواهید؟ اگر گفتید اصل برق چیست روح را هم می توانید بگوئید[3] حال هرگاه از آن ایستگاه فرستنده تهران بروید و ایستگاه مشهد را بگیرید حرف می زند، هر وقت تمام شد مطلب را می خوابانید خاموش می شود و به کلی می میرد. دیگر هیچ اثری ندارد. کالبدی است در آنجا افتاده.

بیست و یک- آیا روح می میرد!: بگو ای عزیز حالا که این رادیو اینجا افتاده و مرده و روح در او نیست آیا برق هم دیگر وجود ندارد؟ آیا برق در عالم مرد؟ اگر برق در عالم مرد روح هم مرد. اگر برق هست ولی رادیو مرده پس روح هم هست ولی آدمی مرده است. البته این که مرده گوئیم مقصود لفظ است نه اینکه از بین رفته باشد. هیچ چیز در عالم از بین نمیرود و جسد آدمی هم پس از مرگ تحول پیدا میکند ولی ذره ای از آن از بین نخواهد رفت. آیا این دلیل درست نیست؟ قوی نیست؟ سپاس یزدان مقتدر دانا و توانا را که امر او حقیقت را در جهان آشکار و روشن می سازد.

بیست و دو- سلامت تفکر: این بود مکانیسم تفکر که بر شما روشن گردید. هرگاه در حال سلامت بودید روح با آن کار کرده تجلی می نماید. پس معنی تجلی را هم دانستید، مادام که سالم نباشید آن محل نمی تواند درست کار کند، هرگاه سلامتی حاصل شد آن هم خوب عمل خواهد نمود. یزدان بزرگ را سپاسگزار باشید. پس سلامتی بسیار بسیار دخیل شد برای جلوه روح. همانا که فکر و عقل و شعور و دیدن و شنیدن همه چیز از جلوه های روح است. آیا این دلیل بارز و روشنی نیست؟

بیست و سه- آیا روح بزرگ می شود؟: دانستید حلول روح در بدن انسان چگونه است و از چه موقع داخل آن می شود؟ در عالم لایتناهی روح همیشه بوده و هست و خواهد بود و فنا و زوالی برای آن متصور نیست. هر کدام از آلتها و ابزارکامل شود روح با آن کار می کند چه در حال جنینی چه در حین بچگی.

هر چه ماشین بدن تکمیل شود روح با آن بهتر عمل می نماید. پس اینکه می گویند رشد پیدا کرد، بزرگ شد، رشد فکری و عقلی یافت مراد همین است. روح کم یا زیاد نمی شود، کوچکی و بزرگی و کوتاهی و بلندی ندارد، همیشه به یک میزان است ولی آلت و ابزار مورد استفاده او رشد و نمو می کند. آلتی حاضر شده برای اینکه مثلاً دوران یک سالگی را طی نماید. روح به همان اندازه از آن استفاده می کند. بعداً هر چه رشد کند یعنی ظرف بزرگتر گردد روح بیشتر از آن استفاده می کند.

مثلاً حواس بینائی یا شنوائی یا وجدان طفل دو ساله باندازه یک مرد سی ساله نیست به علت اینکه ظرف او هنوز رشد نکرده و استعداد ندارد. یک رادیوی پنج لامپ به قدر پنج لامپ از برق استفاده می کند و رادیوی ده لامپ بقدر ده لامپ از آن استفاده می برد (و طبیعی است ترانزیستور شرایط مخصوص خود را دارد. مصحح) . برق همان برق است و کوچک و بزرگ و کم و زیاد نشده بلکه ظرف کالبد رادیو تفاوت کرده به علاوه قابلیت هم متفاوت است.

بیست و چهار- عدم تساوی در خلقت و علت حقیقی آن: این که اخلاق و روحیه را متفاوت می بینید به جهات فوق است. حال دانستی علت عدم تساوی در عالم خلقت چیست؟ ماشین بدن که در اختیار روح گذارده شده با هم تفاوت دارد، کوچک و بزرگ و قوی و ضعیف است. روح با آن به همان اندازه که هست کار می کند و بیشتر از آن نمی تواند با آن عمل نماید.

اینست که اشخاص در زندگی حدود عملشان با یکدیگر فرق دارد و هر کسی راه و روش زندگی خود را به یک شیوه می سازد که با دیگری متفاوت است و تجاوز از آن نمی تواند بکند، مگر با تمرین آن حس بخصوص. پس در این عالم تساوی کامل میسر نیست و این بحث علیحده ایست که بعدها مورد بررسی قرار می گیرد ولی اصل مطلب همین است که گفته شد.(فراموش نشود که در عالم لایتناهی عدالت و تساوی کاملاً برقرار است.)

بیست و پنج- اهمیت سلامت: بدیهی است سلامت مزاج که بدست خود بشر تقویت و تضعیف می شود و زیاد و کم می گردد در تقویت یا تضعیف یا فاسد کردن این ماشینها تأثیر کرده و آن را تغییر می دهد. همچنین سلامت پدر و مادر در سلامت نطفه بسیار مؤثر است و چه بسا نطفه ای در اثر خطای پدر و مادر که به سلامت خود لطمه وارد کرده اند خراب شود و ماشین بدنی و دستگاههای آن فاسد گردد و سرنوشت او را عوض کند. اینست که حفظ سلامت برای هرکسی از جمله واجبات است.

بیست و شش- ماشین جوجه گیری- انسان ساختگی!: این که برای جوجه گیری ماشین ساخته شده چیز مهمی نیست. وسیله را آماده کرده اند که با آن جوجه عمل می آید. اگر بتوان با همان موادی که کالبد جوجه یا انسان تشکیل می شود با حفظ تناسب طبیعی، کالبد معین و کامل را برای روح ساخت قطعا روح با آن کار می کند. پس این کالبد آنقدر ارزش ندارد[4]

خودکشی و غذا نخوردن آلت روح را فاسد می کند. مردن هم همین است و چندان مهم نیست. اصل اینست که آلت درست شود و آماده گردد. هر که میخواهد بسازد. چه با عمل تناسلی آن را درست کنید چه با چیز دیگری فرق نمی کند.

بیست و هفت- ولی نمی توانید: ولی فعلاً شما نمی توانید آلت دیگری درست کنید و وسیله ای جز عمل تناسلی برای ساختن کالبد انسانی در اختیار ندارید. چرا که هنوز بشر نتوانسته بفهمد که تمام جزئیات بدن انسان یا حیوان یا گیاه و غیره از چه موادی درست شده و با چه میزانی و تناسبی باید آنها را به یکدیگر مخلوط کرد که مصنوعات عالم از آن درست شود.

بنابر این هر وقت آلت را درست کردید روح با آن کار می کند.

روح امر پروردگار است و اصل همان است. روح و جسم همگی به عالم لایتناهی مربوط است.

آلت زیاد ارزش ندارد. هر آلتی تکمیل کنید روح با آن کار می کند.

کیست که منکر این حقایق شود و کدام عالم می تواند از روی خرد آن را انکار کند؟

بیائید ای دانشمندان این سخنان درست و این حقایق روشن الهی را بررسی کنید و از آن توشه برگیرید.

خلاصه

نتیجه مطالبی که در این بیان گفته شد اینست: در سراسر عالم آفرینش ماشینهای مختلفی هست که آن را مخلوقات نامند. روح عالم یا امر پروردگار با هر یک از اینها طبق استعدادی که دارند عمل می کند. روح کوچک و بزرگ توانا و ناتوان نمی گردد و قدیم و جدید نیست بلکه آلت و اسباب با هم تفاوت دارند که روح با هر یک از آنها به حدی که ظرفیت دارند کار انجام می دهد.

خاتمه و نتیجه

بیست وهشت- ورزش و پرورش: در خاتمه مقاله سخنی از ورزش گویم. انسان هر یک از حواس و قوای خود را پرورش دهد آن محل، آن قوه، یا آن حس مخصوص قوی می گردد. فی المثل اگر تنها بازو را ورزش دهید پس از مدتی نیرومند می شود. هرگاه فقط پنجه را به ورزش اندازید قوی می گردد. چنانکه دیده اید پهلوانان هر کجای بدن خود را تربیت کرده اند همانجا ستبر و بزرگ شده است. اشخاصی که شغلشان ایجاب می نماید که مثلاً پنجه با بازویشان زیاد کار کند همانجا بیش از حد معمولی قوی خواهد شد. ساز زن گوشش بیشتر از مردم عادی قوی است و با آن می تواند انواع آوازها را از هم تمیز دهد و صداهای زاید و پارازیت ساز را تشخیص نماید و اینکار برای مردم عادی میسر نیست چرا چون بیشتر به آن حس توجه یافته و بیشتر آن را ورزش داده است. یک نفر سخنران قوه حرف زدن یا ناطقه اش را با تمرین قوی می نماید. یک نفر هیپنوتیزور، قوه چشم خود را قوی می کند و یک نفر شکارچی قوه دیدش تیز می شود و به همین ترتیب سایر حواس. در واقع حواس انسان مانند ماشینی است که هرگاه در گوشه بیکار و بی مصرف افتد بالاخره زنگ زند و از بین برود لیکن اگر مشغول کار شود و درست از او توجه و مواظبت کنند همیشه پاک و درخشان می ماند.

بیست و نه- اخلاق چیست؟ اخلاق دنبال کردن کار خوب و بد است و مسئولیتی که ازآن ناشی می شود از همین راه پدید می آید. مثلاً چنان که زیاد بدنبال شهوت رفتند پیچ و مهره و ماشین حس شهوی قوی می شود و انسان به کارهائی که موجب زیان و خسران او و جامعه است دست می زند. برعکس اگر دنبال حس محبت به نوع و عاطفه برود این قوه قوی و نیرومند و ورزیده شده و کارهای زیادی در این حدود می کند. روی این اصل است که مربیان بزرگ اخلاق و بشریت همیشه گفته اند که دنبال عمل زشت نروید که شما را به سوی گمراهی و فساد می کشاند.

سی - مسئولیت چیست؟ هر گاه انسان عمل ناصوابی را پیروی نماید، چون در اثر این پیروی آلت مربوط به آن حس ورزیده شده و آدمی را به کار زشت می کشاند، لذا گفته اند که انجام عمل زشت مسئولیت دارد. در واقع موضوع مسئولیت ارتکاب عمل ناشایسته و نظایر آن را دنبال کردن است که نتیجه آن همان پرورش حواس مربوط می باشد. چنان که هرگاه کسی زیاد بدنبال اعمال جنسی رود در این کار ورزیده شده و در کارهای شهوانی افراط می کند.این است که از دست دادن تعادل حواس و پیروی کردن از کارهائی که قسمتی از حواس را بیش از حد پرورش دهد و نتیجه نامتناسب داشته باشد مسئولیت دارد و تولید عواقب بد برای انسان می کند، این همان مطلب است که در زبان اخلاق کار زشت و شرم آور و در زبان دین گناه نامیده شده. برعکس دنبال کردن کارهای خوب و انجام نظایر آنها قسمتهای مفید و لازم را در محل حواس پرورش داده موجب نتایج نیکوئی می شود که در زبان اخلاق اعمال حسنه و در زبان دین به ثواب مرسوم گردیده است.

سی و یک- علت اختلافات عالم خلقت: به طور خلاصه می گویم اختلافاتی که در بین مردم وجود دارد و اینکه هرکسی دارای یک عقیده و یک رأی خاص می باشد از تفاوت آلت حواس سرچشمه می گیرد یعنی تفاوتی که در ماشین های مختلف کالبد افراد هست باعث ایجاد این همه رنگ های گوناگون است که در رفتار و عقاید مردم یافته می شود و الا روح در اصل یکسان است.

سی و دو- قاعده کلی: پس هرگاه بشر هر یک از این حواس بیست و یک گانه را تقویت نماید همان حس بخصوص قوی می گرددوقابلیت ظرف آن برای عمل کردروح بیشتر می شود یعنی آن ماشینی که در گوشه ای بلامصرف و معطل مانده بود اکنون به کار افتاده، گرد و غبار و زنگهای آن زدوده شده، صیقل یافته و با قدرت و درخشندگی مشغول تجلی و عمل گردیده است. بدیهی است وقتی شرح حواس را جدا بیان کردم خواهید دید که ورزش و تمرین چه تأثیرات بزرگی در زندگی انسان و آماده کردن بشر برای یک حیات روحی عالیتر خواهد داشت که او را از این زندگی که تا این تاریخ در دنیا داشته ارتقا می دهد و بالا می برد. آری عزیزم از همین راه و روی همین پایه و مبنا اسرار ارتقا و ترقی بشر را که باید برای دنیا پیش بیاید بیان خواهم کرد.



[1] )- این کتاب در سال سی و دو به چاپ رسید و موضوع تعویض قلب توسط دکتر بارنارد در جنوب آفریقا در اواخر سال سی و پنج عملی گردید و خوشوقتیم که در آن تاریخ امکان زنده نگاه داشتن مرده را خبر دادیم. در آینده نیز پیشترفت علم ترقیاتی در این موضوع پدید خواهد آورد (چاپ سوم چهل وهفت )

[2] . نام آن را فعلاً باید سازمان گروه های مختلف حواس نامید.( چاپ سوم چهل و هفت)

[3] برای اطلاع بیشتری از کیفیت روح به مقاله روح، پرتو و تراوش او که در صفحه دهم چاپ شده رجوع شود

[4] بعد از اینکه در 15 سال قبل این مطلب در کتاب نوشته شد اخیراً بنقل از جراید یک نفر عالم آلمانی موفق شده بوسیله مواد پروتوپلاسمی یک یاخته ساده و ابتدائی بسازد و کوشش دانشمندان در این راه ادامه خواهد داشت ( چاپ سوم 1347 )

عملکرد روح


روح چیست و چگونه عمل می کند

مردم دانشمند و روشنفکر بلکه تمام افراد بشر مؤظفند که درباره عالم خلقت  بیندیشید تا حقیقت را دریابند و افکار باطل و ناصواب را رها کرده، آنچه با عقل و منطق مخالف است کنار گذارده هر چند با خرد دمساز است بپذیرند.

ای عزیز، ممکنست بشری باشد که حس تفکر او در عالم آفرینش بررسی بیشتر نموده و اموری در یابد که دیگران را از آن آگاهی نباشد. بدان که دستگاه مکانیکی مغز افراد بشر با یکدیگر تفاوت دارد و ممکن است من چیزی را بدانم که تو و دیگران از آن آگاه نباشید یا تو چیزی را متوجه گردی که من از آن  خبر ندارم لیکن بالاخره همه روشن خواهند شد، سطح فکرها به هم خواهد رسید و همگی از حقایق آگاهی خواهند یافت. مانند میوه درختی که در یک منطقه به علت اختلاف آب و هوا زودتر می رسد و در منطقه دیگر دیرتر و جای دیگر بعد از آن، اما بالاخره همه درختان در همه جا خواهند رسید و ثمر خواهند داد. آنوقت جملگی در یک سطح و یک نوازش بی مثل و مانند واقع گردیده و همه جزئی از آن کل که بوده ایم و هستیم خواهیم شد. پس دیری و زودی جز امری نسبی و غیر حقیقی نتواند بودن چرا که همگان عاقبت در عالم بی منتها قرار خواهند گرفت. بنابر این در پی حقایقی که هنوز از آن آگاهی نیافته ای بکوش و هرگاه از روی تفکر دریافتی که این سخنان صحیح است آنرا بپذیر. زینهار، پرهیز از اینکه  سرسری و بدون تفکر بر این گفته ها نظر افکنی.( افراد بشر دستگاه مکانیکی و مغزشان با هم تفاوت دارد.)

بیا و با دقت کافی عمیق شو، هوش و ادراک خویش در آن دقیق و باریک گردان، سپس به متن مقالات توجه کن، بخوان، بار دیگر بخوان، بار سوم و چهارم از نظر بگذران، باز هم مرور و تکرار نما در عبارات و جملات که برای آسانی فهم مطلب قطعه قطعه تنظیم شده باریک شو، درباره هر یک بسیار تفکر نمای تا حقیقت را از آن دریابی.

پس هرگاه ذهن روشن آماده یزدانبخش داشته باشی بدون تأمل و تردید این سخنان را قبول خواهی کرد و اگر در وهله اول در نیافتی غور کن، توجه نمای، دقیق شو، بار دیگر در مقام بررسی برآی. موشکاف باش تا حقیقت بر تو روشن شود و تجلی کند. البته شرط آن است که دست از تعصب و افکار مسبوق به ذهن برداری نه اینکه بدون تأمل بی فکرانه  کتاب را بر هم گذاری و بجای اینکه حس انصاف و وجدان را رهنمای خود قرار دهی دم به مخالفت و رد بگشائی و بی آنکه قدرت یزدانبخش خرد بکار اندازی از در انکار بیرون آئی.

عزیز- هرگاه چنان کنی روزی که دستگاه فکر و اندیشه ات در اثر تمرین و ورزش قوی گردید بر این عمل خویش تأسف بری که چرا بدون غور و اندیشیدن مابین خود و حقیقت پرده و حجاب برکشیدم و زودتر از درک مطلبی فهمیدنی غفلت کرد و محروم ماندم.

و اما هرگاه بعد از بکار بردن قوای خرد و عقل نتوانستی حقیقت را دریابی کسل و ملول نباش زیرا ای برادر در اثر کمی و بیشی و بزرگی و کوچکی و تفاوتهائی که در ماشین کالبد اشخاص وجود دارد آراء و افکار و درجه تمیز و تشخیص و قدرت عقل و خرد و استنباط و هوش را در این عالم تفاوت نسبی است و عقاید با یکدیگر مختلف است چنان که یک گیاه معین در هر منطقه نوعی نمو می کند و هر بوته به طرزی رشد می نماید.

خلاصه اگر نتوانستی از این گفتار حقیقت را درک کنی سبب آن است که اکنون نارسیده ای، کمی صبر کن نوبت تو هم می آید و روزی خواهد رسید که در اثر پرورش قوای عقلانی به جائی می رسی که این حقایق روشن را بخوبی بفهمی. در آن تاریخ قدر این نوشته ها بر تو معلوم خواهد شد.

آری، هنگامی که با ورزش حس روشن بینی و الهام خویش، با حقایق جهان ارتباط یافتی، خواهی فهمید که این سخنان چقدر پر ارزش، بزرگ، قوی، نیرومند و تربیت کننده است. آنگاه شکر یزدان را بجا خواهی آورد که با حقیقت رابطه یافته ای.

پس ای عزیزان سخن کوتاه کنم. اگر جویای حقیقت هستید، در خواندن این مطالب، دقت و تعمق کافی، که شما را به حقیقت رساند، بکار برید و هرگاه هنوز آماده نیستید بدون تفکر و بررسی که از روی قاعده عقل باشد راه انکار پیش نگیرید. یزدان یاور و راهنمای شما باشد.

تکمیل دیباچه

می گویم کسی که به یک کارخانه وارد می شود اگر اطلاع از قواعد علم مکانیک نداشته باشد تمام ماشین ها در نظر او عجیب و اسرار آمیز و پر از مشکلات و پیچیدگی جلوه کند. به هر کدام نگرد شگفتی های نوینی در آن بیند، از هیچیک سر در نیاورد و هزاران مشکل حل نشدنی در نظرش مجسم گردد.

اما شخص دیگری که آشنائی به قواعد علم مکانیک داشته باشد هرگاه به کارخانه جدیدی رود، اسرار تمام ماشینها در نظر او تا حدی روشن و حل است. حتی از مشاهده ماشین هائی که تاکنون ندیده تعجب نمی کند و تا حدی از کارشان با خبر است زیرا قواعد کلی را در دست دارد.

با این برهان معلوم شد که هرگاه بشری از مکانیک آفرینش اطلاع نداشته باشد، هزاران اسرار عجیب و حل نشدنی در نظرش مجسم گردد. این همه فلسفه های طولانی و ضد و نقیض و پر پیچ و خم که بشر طی قرون ممتد به هم بافته است، نشانی از حیرت در پیشگاه جزئیات این کارخانه و عدم دسترسی به قواعد کلی مکانیک عالم است.

هنگامی که قواعد اساسی را بدست آورد و تا حدی به این علم آگاه شد دیگر از مشاهده بسیاری امور و اسرار مختلف که ظاهراً با هم تفاوت دارند در شگفت و تحیر و بلاتکلیفی نمی ماند و همه آنها را تا حد امکان تحت آن قواعد کلی و روشن در می یابد.این است فایده اساسی مکانیک آفرینش که بنا به مشیت یزدان، باید مکتب دنیای پیشرفته و مترقی نوین، یعنی دنیای فردا باشد.

اخطار مهم

درپاره ای از صفحات میان کادرهای کوچک وسط صفحه با همین حروف برخی از عقاید که موافق یا مخالف با نظرات این مطالب است، ذکر گردیده. آراء مزبور از فلاسفه ادوار مختلفه است اعم از فیلسوفان یونان قدیم یا فلاسفه اسلامی یا متفکرین اخیر اروپا و همچنین از آخرین فرضیه هائی که در جهان پیدا شده از هر کدام مختصری بطور نمونه ذکر گردید.

عقاید موافقین ذکر شد تا بدانید در ادوار مختلف روشنیهائی از حقیقت در مغز برخی کسان درخشیده و از آن جرقه ای ظاهر شده ولی جامع نیست و مدرک و دلیل کافی برای آن نداشته اند و ندارند، یک گوشه ناچیز از مطلب را گفته اند ولی اصل و حقیقت آنرا بطور تمامی و با دلیل هیچ کس نگفته.

عقاید مخالفین ذکر گردید تا بدانید بشر دچار چه اشتباهی بوده است. در هر حال این نظرات گوناگون در پیشگاه افکار شما خوانندگان محترم عرضه شد تا ببینید حکمت نوین نسبت به فلسفه ادوار مختلف و ملل گوناگون چقدر قوی و برجسته است.

ضمناً برای رفع خستگی و آوردن شاهد حکایات و سرگذشتها و اشعار چندی نیز به همین طریق ذکر شده. بطور خلاصه خوانندگان محترم متوجه باشند که مطالب میان کادر وسط صفحات جزء اصل کتاب نیست و فقط به منظور اطلاع و مقایسه گذارده شده است.

مکانیسم آفرینش

یک- انواع مخلوقات: در سراسر عالم موجودات مختلف و متنوع به امر و مشیت یزدان زندگی می کنند که در ظاهر با یکدیگر تفاوت بسیار دارند. می گویم هرگاه به کره زمین بنگری در آن  انواع و اقسام مخلوقات از انسان و حیوان و گیاه و جمادات و مایعات و بخارات و میکروبها و غیره و غیره بینی که هر یک را زندگانی خاص و خواص ویژه و فوائد جداگانه و ترکیبات معین مشابهی است.

دو - اینها چیستند: اگر از نظر فلسفه یزدانی وحدت نوین بدانها نظر کنیم خواهیم دید که همه آنها از کوچک و بزرگ و اقسام گوناگونی که دارند ماشینهائی هستند که روح با هر یک از آنها بر طبق  استعداد و ترکیب و قدرت و ماهیت خودشان کار می کند.

هر کدام از این ماشینها برای کار مخصوصی ساخته شده و آلات و ادوات و به اصطلاح پیچ مهرهائی دارند که به منظور انجام عمل معینی که باید به جای آورند به کار می رود و روح با این ماشینها به اندازه استعدادشان عمل می نماید.

سه- کدام روح: کدام روح؟ همان قدرت بی منتهای عالم که در آن تقسیم و جدائی نیست بلکه اصل کلی و یگانه از امر پروردگار است. بلی این امر پروردگار که آن را روح می نامیم با هر ماشینی که در عالم آفرینش ساخته شده تا آن حد که ماشین قدرت و استعداد و حدود عمل دارد کار می کند. پس روح در انسان و حیوان و نبات تفاوتی ندارد، همان روح است، که با ماشین کالبد انسان، حیوان، نبات و غیره که در اختیارش گذارده شده انجام وظیفه می نماید.(این مطلب در بخشهای دیگر حکمت نوین مفصلاً تشریح خواهد شد.)

چهار - بدن انسان: برای این که بهتر مکانیک عالم خلقت را که روح با آن کار می کند بفهمیم یک گوشه از این بساط عظیم را که آفرینش نامند بررسی می کنم. چون بدن انسان به ما نزدیکتر و درک آن برای ما آسانتر است همان را مورد مطالعه قرار می دهیم. در بدن انسان انواع و اقسام اعضاء مختلف و حواس گوناگون هست که هر کدام آلات و پیچ و مهره مخصوصی دارند که جزئی از ماشین بزرگ کالبد انسانی است. روح با هر یک از این آلات طبق وظیفه و استعدادی که در آنها هست عمل می کند. مثلاً با دست، پا، قلب، ریه، معده و هر کدام از قسمتهای کالبد اعمالی را که مجموع آن زندگی نامیده می شود بجای می آورد.

پنج- موضوع تفکر: برای مثال موضوع تفکر را که یکی از اعمال بدنی انسان است مورد توجه قرار می دهیم. اصولاً تفکر از روح است. از اثرات روح تفکر است. اگر بگویند روح چیست، گویم عقل و فکر است، عقل، فکر، بلکه تمام حواس همه یکی و از تراوشات روح است.

شش- رادیو و بدن: برای این که مطلب را متوجه شوید به رادیو که اختراع خود بشر است مثال می زنم: گویم رادیوئی در این مکان دارید نه سیم دارد نه بجائی وصل است. فقط به برق اتصال دارد. هرگاه برق وصل شد، روح به آن می دمد. در واقع رادیو به منزله جسم است و برق به منزله روح. حال می گویم اگر رادیو خراب باشد و در دستگاه آن خللی راه یابد هر چند برق به آن متصل کنند کار نمی کند، زیرا ماشینی که در اختیار برق است خراب شده. اگر بار دیگر رادیو را اصلاح کردند و خلل و خرابی آن را رفع نمودند باز به محض اتصال به برق کار می کند.

هفت- خرابی بدن چیست: بدن انسان نیز چنین است. روح همیشه هست اما اگر بدن خراب شد، خللی در آن پدید آمد روح دیگر با آن کار نمی کند، نمی تواند کار کند چون بدن فاسد شده و قابل استفاده روح نیست. هرگاه یک جزء بدن از کار بیفتد مثلاً انگشتی بریده شود و یا جزء دیگری فاسد گردد روح با آن قسمت عمل نمی نماید. هرگاه تمام بدن خراب گردد روح قادر به کار کردن با کالبد انسانی نیست.

هشت- مرگ چیست: در این صورت می گویند شخص مرده است. در این حال روح هست و روح زنده است ولی بدن خراب شده.

نه - عمل جراح و طبیب:  اگر توانستند جزئی از بدن را که خراب شده اصلاح کنند بار دیگر روح با آن عمل می کند، به این معنی که هرگاه دکترها و جراحان اعضاء فاسد را سالم و خرابی آن را ترمیم نمودند روح مجدداً با اعضاء مزبور کار خواهد کرد.

ده- زنده نگاه داشتن مرده: حال گویم اگر علم و دانش و معرفت بقدری ترقی کرد که در حال مرگ نیز بدن را طوری اصلاح کردند که قابل کار باشد روح با آن زندگی می کند. کما این که امروز هم بوسیله آمپول یا ادویه توانستند چند دقیقه عمر محتضر را به عقب بیندازند. اینها چیز مهمی نیست، در مقابل فلسفه یزدانی وحدت نوین حل و روشن است و هیچ نقطه مبهم و تاریکی در آن وجود ندارد.[1]

یازده - اگر برق نباشد: به مثال رادیو باز گردیم تا دلیل وجود روح و جسم را بطور روشن برای شما بیان سازم. گفتم رادیو باید همه چیزش مرتب باشد تا کار کند. حال می پرسم اگر  همه  چیز آن هم مرتب باشد ولی به برق وصل نشود آیا می تواند کار کند؟ خیر. چرا کار نمی کند؟ برای این که روح ندارد. دستگاه رادیو مرتب و سالم است، هیچ نقصی در او نیست ولی کار نمی کند و مرده است. هرگاه آن را به برق وصل کنندبدون اینکه چیزی به آن اضافه یااز آن کسر شود بکار می افتد.

دوازده- ماشین بدن: آری عزیزم، نور چشمم. بدن انسانی که یزدان مقتدر دانا درست کرده که نام آن را کالبد گویند ماشینی است که در اختیار روح گذارده شده. در مغز انسان انواع و اقسام پیچ و مهره و غیره وجود دارد که هر کدام آلت یکی از کارهائی است که روح بایستی انجام دهد.

سیزده- دستگاه های گوناگون: مثلاً آن کسی که زبان ندارد نمی تواند حرف بزند. روح دارد ولی آلت او خراب و لذا از سخن گفتن عاجز است. چشم آلتی است در اختیار روح. تاچشم هست روح ازآن استفاده می کند. اگر کور شود این کالبد و این امری که شما می بینید، نمی تواندچیزی بنگرد. پس روشن ومسلم شدکه روح در این عالم بدون آلت قادر بکار کردن نیست.

چهارده- بررسی در موضوع تفکر: چون صحبت از تفکر است راجع به تفکر می گویم. در مغز محلهائی است که هرکدام از این محلها اگر درست کار کرد روح با آن کار می کند و اگر مریض شد نمی تواند با آن خوب عمل نماید، می توان گفت که شعبه شعبه است مثلاً بیست و یک شعبه دارد که روح با آنها کار می کند.

 پانزده- حواس بیست و یک گانه: تاکنون شنیده بودید که انسان دارای پنج حس می باشد ولی حقیقت چنین نیست. حواس او خیلی بیشتر است که تا بیست و یک حس را برای دنیای فعلی می توان شرح داد[2] تمام این حواس را بیان خواهیم کرد، طرز کار آنها و حقیقت امرشان را نشان خواهیم داد. هر یک از این حواس محلها و آلاتی دارد که روح با آنها می فهمد و می تواند کار کند. مانند حس باصره و سامعه و شامه و غیره. جمعاً بیست ویک حس است. اگر محلهای هر یک از این حواس سالم باشد روح با آن عمل می نماید و هر کدام سالم نباشد روح با آن کار نخواهد کرد.

شانزده- جواب دانشمندان مادی: می گویند علمای امروز به تحقیق پیدا کرده اند، اگر رگ معینی از بدن شخصی را بردارند دیگر قادر به انجام عمل مربوط نخواهد بود، زیرا اجزاء و ذرات و سلولهای آن حس را از کار انداخته اند، دیگر نمی تواند کار و عمل کند و از روی این تجربه استدلال کرده اند که روحی در بین نیست. بگو ای عزیز همین امر دلیل ثبوت روح است. تو آن آلتی را که روح باید از آن استفاده نماید خراب کرده ای و دیگر نمی تواند با آن کار کند چنانکه در رادیو اگر آلتی برداشتید دیگر رادیو قادر نیست عمل خود را درست انجام دهد.

هفده - دلیل وجود روح: بنا به دلیل بالا روح هست. باز مثال می زنیم: در یک اتومبیل اگر بوق و ترمز خراب شود با این که اتومبیل هنوز کار می کند راننده نمی تواند از آلات مزبور استفاده نماید. انگشت روی بوق می گذارد، پا روی ترمز قرار می دهد لیکن به علت خراب شدن، از آن اسباب کاری ساخته نیست. هر وقت کاردانی آن را درست کرد بار دیگر بکار می افتد. بدن انسان نیز چنین است. روح که تقریباً به منزله راننده است هر موقع آلتی خراب شود، میل دارد با آن کار کند ولی چون خراب است نمی تواند با آن عمل نماید، مگر این که طبیب حاذق یا جراح ماهری آن را بار دیگر علاج ساخته و در اختیار روح گذارد.

هجده- خواب رادیو: باز هم از رادیو سخن بگویم: وقتی که رادیو را روشن کردید روح به او داده اید ولی خفته است. پریسپری یا قالب مثالی در آن موجود است ولی هنوز روح عمل کننده در آن نیست. این رادیو در حال خواب است، درست مانند انسانی که در خواب باشد، پریسپری در او هست و روح از او کناره گرفته. با وجود خواب ممکن است صداهای خرخر و تق تق بکند (مانند آدم خواب که بدنش اعمالی را انجام می دهد و صداهائی غیر ارادی مثل خرخر و امثال آن می کند). هنوز رادیو اتصال به جائی نکرده و محلی را در اختیارش نگذاشته اند.

نوزده- بیدار می شود: مثلاً اگر ایستگاه تهران را گرفتید روح در او داخل می گردد، بیدار می شود و شروع می کند به حرف زدن (البته به شرط اینکه سلامت باشد) روح و پریسپری با هم کار می کنند یعنی هم برق و هم نیروی فرستنده ایستگاه به اتفاق خود رادیو که به منزله کالبد است متفقاً عمل بیداری را انجام می دهند. بگوئید: اگر رادیو روح ندارد شما هم ندارید.

بیست- روح چیست؟: اگر می پرسید روح چیست عزیزم بگو برق چیست که به رادیو جان داد که صحبت می کند؟ از این مثال راحت تر و ساده تر می خواهید؟ اگر گفتید اصل برق چیست روح را هم می توانید بگوئید[3] حال هرگاه از آن ایستگاه فرستنده تهران بروید و ایستگاه مشهد را بگیرید حرف می زند، هر وقت تمام شد مطلب را می خوابانید خاموش می شود و به کلی می میرد. دیگر هیچ اثری ندارد. کالبدی است در آنجا افتاده.

بیست و یک- آیا روح می میرد!: بگو ای عزیز حالا که این رادیو اینجا افتاده و مرده و روح در او نیست آیا برق هم دیگر وجود ندارد؟ آیا برق در عالم مرد؟ اگر برق در عالم مرد روح هم مرد. اگر برق هست ولی رادیو مرده پس روح هم هست ولی آدمی مرده است. البته این که مرده گوئیم مقصود لفظ است نه اینکه از بین رفته باشد. هیچ چیز در عالم از بین نمیرود و جسد آدمی هم پس از مرگ تحول پیدا میکند ولی ذره ای از آن از بین نخواهد رفت. آیا این دلیل درست نیست؟ قوی نیست؟ سپاس یزدان مقتدر دانا و توانا را که امر او حقیقت را در جهان آشکار و روشن می سازد.

بیست و دو- سلامت تفکر: این بود مکانیسم تفکر که بر شما روشن گردید. هرگاه در حال سلامت بودید روح با آن کار کرده تجلی می نماید. پس معنی تجلی را هم دانستید، مادام که سالم نباشید آن محل نمی تواند درست کار کند، هرگاه سلامتی حاصل شد آن هم خوب عمل خواهد نمود. یزدان بزرگ را سپاسگزار باشید. پس سلامتی بسیار بسیار دخیل شد برای جلوه روح. همانا که فکر و عقل و شعور و دیدن و شنیدن همه چیز از جلوه های روح است. آیا این دلیل بارز و روشنی نیست؟

بیست و سه- آیا روح بزرگ می شود؟: دانستید حلول روح در بدن انسان چگونه است و از چه موقع داخل آن می شود؟ در عالم لایتناهی روح همیشه بوده و هست و خواهد بود و فنا و زوالی برای آن متصور نیست. هر کدام از آلتها و ابزارکامل شود روح با آن کار می کند چه در حال جنینی چه در حین بچگی.

هر چه ماشین بدن  تکمیل شود روح با آن بهتر عمل می نماید. پس اینکه می گویند رشد پیدا کرد، بزرگ شد، رشد فکری و عقلی یافت مراد همین است. روح کم یا زیاد نمی شود، کوچکی و بزرگی و کوتاهی و بلندی ندارد، همیشه به یک میزان است ولی آلت و ابزار مورد استفاده او رشد و نمو می کند. آلتی حاضر شده برای اینکه مثلاً دوران یک سالگی را طی نماید. روح به همان اندازه از آن استفاده می کند. بعداً هر چه رشد کند یعنی ظرف بزرگتر گردد روح بیشتر از آن استفاده می کند.

مثلاً حواس بینائی یا شنوائی یا وجدان طفل دو ساله باندازه یک مرد سی ساله نیست به علت اینکه ظرف او هنوز رشد نکرده و استعداد ندارد. یک رادیوی پنج لامپ به قدر پنج لامپ از برق استفاده می کند و رادیوی ده لامپ بقدر ده لامپ از آن استفاده می برد (و طبیعی است ترانزیستور شرایط مخصوص خود را دارد. مصحح) . برق همان برق است و کوچک و بزرگ و کم و زیاد نشده بلکه ظرف کالبد رادیو تفاوت کرده به علاوه قابلیت هم متفاوت است.

بیست و چهار- عدم تساوی در خلقت و علت حقیقی آن: این که اخلاق و روحیه را متفاوت می بینید به جهات فوق است. حال دانستی علت عدم تساوی در عالم خلقت چیست؟ ماشین بدن که در اختیار روح گذارده شده با هم تفاوت دارد، کوچک و بزرگ و قوی و ضعیف است. روح با آن به همان اندازه که هست کار می کند و بیشتر از آن نمی تواند با آن عمل نماید.

اینست که اشخاص در زندگی حدود عملشان با یکدیگر فرق دارد و هر کسی راه و روش زندگی خود را به یک شیوه می سازد که با دیگری متفاوت است و تجاوز از آن نمی تواند بکند، مگر با تمرین آن حس بخصوص. پس در این عالم تساوی کامل میسر نیست و این بحث علیحده ایست که بعدها مورد بررسی قرار می گیرد ولی اصل مطلب همین است که گفته شد.(فراموش نشود که در عالم لایتناهی عدالت و تساوی کاملاً برقرار است.)

بیست و پنج- اهمیت سلامت: بدیهی است سلامت مزاج که بدست خود بشر تقویت و تضعیف می شود و زیاد و کم می گردد در تقویت یا تضعیف یا فاسد کردن این ماشینها تأثیر کرده و آن را تغییر می دهد. همچنین سلامت پدر و مادر در سلامت نطفه بسیار مؤثر است و چه بسا نطفه ای در اثر خطای پدر و مادر که به سلامت خود لطمه وارد کرده اند خراب شود و ماشین بدنی و دستگاههای آن فاسد گردد و سرنوشت او را عوض کند. اینست که حفظ سلامت برای هرکسی از جمله واجبات است.

بیست و شش- ماشین جوجه گیری- انسان ساختگی!: این که برای جوجه گیری ماشین ساخته شده چیز مهمی نیست. وسیله را آماده کرده اند که با آن جوجه عمل می آید. اگر بتوان با همان موادی که کالبد جوجه یا انسان تشکیل می شود با حفظ تناسب طبیعی، کالبد معین و کامل را برای روح ساخت قطعا روح با آن کار می کند. پس این کالبد آنقدر ارزش ندارد[4]

خودکشی و غذا نخوردن آلت روح را فاسد می کند. مردن هم همین است و چندان مهم نیست. اصل اینست که آلت درست شود و آماده گردد. هر که میخواهد بسازد. چه با عمل تناسلی آن را درست کنید چه با چیز دیگری فرق نمی کند.

بیست و هفت- ولی نمی توانید: ولی فعلاً شما نمی توانید آلت دیگری درست کنید و وسیله ای جز عمل تناسلی برای ساختن کالبد انسانی در اختیار ندارید. چرا که هنوز بشر نتوانسته بفهمد که تمام جزئیات بدن انسان یا حیوان یا گیاه و غیره از چه موادی درست شده و با چه میزانی و تناسبی باید آنها را به یکدیگر مخلوط کرد که مصنوعات عالم از آن درست شود.

بنابر این هر وقت آلت را درست کردید روح با آن کار می کند.

روح امر پروردگار است و اصل همان است. روح و جسم همگی به عالم لایتناهی مربوط است.

آلت زیاد ارزش ندارد. هر آلتی تکمیل کنید روح با آن کار می کند.

کیست که منکر این حقایق شود و کدام عالم می تواند از روی خرد آن را انکار کند؟

بیائید ای دانشمندان این سخنان درست و این حقایق روشن الهی را بررسی کنید و از آن توشه برگیرید.

خلاصه

نتیجه مطالبی که در این بیان گفته شد اینست: در سراسر عالم آفرینش ماشینهای مختلفی هست که آن را مخلوقات نامند. روح عالم یا امر پروردگار با هر یک از اینها طبق استعدادی که دارند عمل می کند. روح کوچک و بزرگ توانا و ناتوان نمی گردد و قدیم و جدید نیست بلکه آلت و اسباب با هم تفاوت دارند که روح با هر یک از آنها به حدی که ظرفیت دارند کار انجام می دهد.

خاتمه و نتیجه

بیست وهشت- ورزش و پرورش: در خاتمه مقاله سخنی از ورزش گویم. انسان هر یک از حواس و قوای خود را پرورش دهد آن محل، آن قوه، یا آن حس مخصوص قوی  می گردد. فی المثل اگر تنها بازو را ورزش دهید پس از مدتی نیرومند می شود. هرگاه فقط پنجه را به ورزش اندازید قوی می گردد. چنانکه دیده اید پهلوانان هر کجای بدن خود را تربیت کرده اند همانجا ستبر و بزرگ شده است. اشخاصی که شغلشان ایجاب می نماید که مثلاً پنجه با بازویشان زیاد کار کند همانجا بیش از حد معمولی قوی خواهد شد. ساز زن گوشش بیشتر از مردم عادی قوی است و با آن می تواند انواع آوازها را از هم تمیز دهد و صداهای زاید و پارازیت ساز را تشخیص نماید و اینکار برای مردم عادی میسر نیست چرا چون بیشتر به آن حس توجه یافته و بیشتر آن را ورزش داده است. یک نفر سخنران قوه حرف زدن یا ناطقه اش را با تمرین قوی می نماید. یک نفر هیپنوتیزور، قوه چشم خود را قوی می کند و یک نفر شکارچی قوه دیدش تیز می شود و به همین ترتیب سایر حواس. در واقع حواس انسان مانند ماشینی است که هرگاه در گوشه بیکار و بی مصرف افتد بالاخره زنگ زند و از بین برود لیکن اگر مشغول کار شود و درست از او توجه و مواظبت کنند همیشه پاک و درخشان می ماند.

بیست و نه- اخلاق چیست؟ اخلاق دنبال کردن کار خوب و بد است و مسئولیتی که ازآن ناشی می شود از همین راه پدید می آید. مثلاً چنان که زیاد بدنبال شهوت رفتند پیچ و مهره و ماشین حس شهوی قوی می شود و انسان به کارهائی که موجب زیان و خسران او و جامعه است دست می زند. برعکس اگر دنبال حس محبت به نوع و عاطفه برود این قوه قوی و نیرومند و ورزیده شده و کارهای زیادی در این حدود می کند. روی این اصل است که مربیان بزرگ اخلاق و بشریت همیشه گفته اند که دنبال عمل زشت نروید که شما را به سوی گمراهی و فساد می کشاند.

سی - مسئولیت چیست؟ هر گاه انسان عمل ناصوابی را پیروی نماید، چون در اثر این پیروی آلت مربوط به آن حس ورزیده شده و آدمی را به کار زشت می کشاند، لذا گفته اند که انجام عمل زشت مسئولیت دارد. در واقع موضوع مسئولیت ارتکاب عمل ناشایسته و نظایر آن را دنبال کردن است که نتیجه آن همان پرورش حواس مربوط می باشد. چنان که هرگاه کسی زیاد بدنبال اعمال جنسی رود در این کار ورزیده شده و در کارهای شهوانی افراط می کند.این است که از دست دادن تعادل حواس و پیروی کردن از کارهائی که قسمتی از حواس را بیش از حد پرورش دهد و نتیجه نامتناسب داشته باشد مسئولیت دارد و تولید عواقب بد برای انسان می کند، این همان مطلب است که در زبان اخلاق کار زشت و شرم آور و در زبان دین گناه نامیده شده. برعکس دنبال کردن کارهای خوب و انجام نظایر آنها قسمتهای مفید و لازم را در محل حواس پرورش داده موجب نتایج نیکوئی می شود که در زبان اخلاق اعمال حسنه و در زبان دین به ثواب مرسوم گردیده است.

سی و یک- علت اختلافات عالم خلقت: به طور خلاصه می گویم اختلافاتی که در بین مردم وجود دارد و اینکه هرکسی دارای یک عقیده و یک رأی خاص می باشد از تفاوت آلت حواس سرچشمه می گیرد یعنی تفاوتی که در ماشین های مختلف کالبد افراد هست باعث ایجاد این همه رنگ های گوناگون است که در رفتار و عقاید مردم یافته می شود و الا روح در اصل یکسان است.

سی و دو- قاعده کلی: پس هرگاه بشر هر یک از این حواس بیست و یک گانه را تقویت نماید همان حس بخصوص قوی می گرددوقابلیت ظرف آن برای عمل کردروح بیشتر می شود یعنی آن ماشینی که در گوشه ای بلامصرف و معطل مانده بود اکنون به کار افتاده، گرد و غبار و زنگهای آن زدوده شده، صیقل یافته و با قدرت و درخشندگی مشغول تجلی و عمل گردیده است. بدیهی است وقتی شرح حواس را جدا بیان کردم خواهید دید که ورزش و تمرین چه تأثیرات بزرگی در زندگی انسان و آماده کردن بشر برای یک حیات روحی عالیتر خواهد داشت که او را از این زندگی که تا این تاریخ در دنیا داشته ارتقا می دهد و بالا می برد. آری عزیزم از همین راه و روی همین پایه و مبنا اسرار ارتقا و ترقی بشر را که باید برای دنیا پیش بیاید بیان خواهم کرد.