قدرت روح انسان

مربوط به درس اندیشه اسلامی استاد احمد قیوم زاده

قدرت روح انسان

مربوط به درس اندیشه اسلامی استاد احمد قیوم زاده

عقل متفکر

 

بعضی وقتها آدم وقتی مطلبی را می خونه اینقدر از خوندن اون لذت میبره  و ذوق میکنه که دوست داره بره برای همه تعریف کنه چی خونده تا بقیه را هم در این لذت سهیم کنه.

حال و روز من هم همین طور شده و وقتی با مطالبی از افلاطون آشنا شدم چنان آرامش و شادی برایم آورد که حیفم اومد دوستان دیگرم را در جریان نگذارم....! این بار چون براتون از قبل در مورد عشق و علم آسمانی صحبت کردم .حالا می خوام براتون ثابت کنم که چرا انسان ذاتاً عاشق میشه و از دونستن مجهولات هم خوشش میاد و این چه رابطه ای با روح درونش داره.....

پس در ادامه مطالب براتون توضیح میدم....


خیلی خلاصه بگم انسان یک وجه تمایز مهم داره که اونا اشرف مخلوقات کرده و اون چیزی نیست جز نفس ناطق یا به عبارتی عقل متفکر.همونی که در قرآن و سایر کتب دینی به نام روح خداوندی(یا روح مقدس) نام برده شده و تنها در وجود انسان دمیده شده.ولی در سایر نفس ها با بقیه حیوانات مشترکه که بهش روح زمینی میگند و تمام کنترل حرکات بدن ، حواس ظاهری ، تولید مثل ، رشد و قدرت تحرک شامل روح زمینیه که اگه اون از بدن جدا بشه انسان یا حیوان مرده محسوب میشه.

نفس ناطق چند ویژگی خاص داره که باعث شده بهش  بالاترین مقام  را بدهند که به شرح زیره:

١-زیباترین صوت و موسیقی را قبل از ورود به جسم خاکی  شنیده

٢-زیباترین منظره و مظهر عشق را قبل از ورود به جسم خاکی دیده

٣- تمام علوم و اسرار الهی را قبل از ورود به جسم خاکی می دونسته

افلاطون بر این عقیده است که این دنیای خاکی و هرآنچه از محسوسات (یعنی قابل درک توسط حواس ظاهری انسان)است مجازی است و سایه ای از عالم حقیقی است که ورای این عالم است.او معتقد بود هر چیزی در این دنیا یا مادی است یا غیر مادی. مادی مثل حیوانات،گیاهان،انسان،آسمان و...... غیر مادی هم شامل شجاعت،عدالت،بزرگی و سایر صفت ها که به اسم ماده نمی توان از آن یاد کرد.

حال تمام این مادیات و غیر مادیات همش سایه ای از اصل هستند و اصل هر چیزی در عالم حقیقی است و به اصلاح وجه ای از اصل در این عالم نمایان است .مثلا کمال گیاه در عالم حقیقی است و همینطور کمال حیوان.کمال انسان هم در اتصال به عالم حقیقی به نهایت خودش میرسه.کمال شجاعت ، عدالت و... همه و همه در عالم حقیقی است.تازه همه این کمالات زیر مجموعه ای از یک کمال برتر هستند که کمال کل نام داره و اون کسی جز خدا نیست.اینکه در کتب الهی برای خدا صفاتی قائل میشوند منظور همان کمالاتی است که من به بعضی از اونا اشاره کردم و تمام این کمالات هم فقط در عالم حقیقی موجوده.این عالم فقط پرتویی از اون کمالات را در خودش داره.

بگذارین یه مثال بزنم تا بهتر متوجه منظورم بشین.مثلاً تابش خورشید بر هزارن آینه ؛ ما وقتی به آینه ها نگاه می کنیم  فکر میکنیم هزار خورشید در حال تابش است .در صورتی که تمام این خورشید ها عکس  و صورت مجازی از خورشید حقیقی هستند که بر آنها تابش کرده و خورشید حقیقی در جای دیگر است و اگر کسی این درک را نداشته باشد فکر میکند خورشید یعنی همین هزار تایی که می تابد.در صورتیکه زمین تا آسمان خاصیتهای خورشید حقیقی با خورشید در آینه تفاوت داره.ارسطو بیان افلاطون را کامل تر میکنه و میگه اونجور هم این دنیا مجازی نیست و تا حدودی حقیقت داره اما نه به اندازه حقیقت دنیای دیگر.مثل مواقعی که ما خواب هستیم و کامل باور میکنیم که در دنیای واقعی هستیم و هر کاری را که  انجام میدهیم  کاملاً حس میکنیم  و اصلاً فکرش هم نمیکنیم که در خواب هستیم تا اینکه وقتی بیدار شدیم تازه متوجه اصل ماجرا میشیم.

امیدوارم تونسته باشم با توضیحات بالا کمی شما را نسبت به عالم حقیقی و تفاوت اون با این عالم مجازی آشنا کنم.این است آنچه ما بسختی باور میکنیم که دنیایی به مراتب حقیقی تر از اینجا وجود داره و تنها با کسب علم و معرفت و عشق در راه معشوق حقیقی به شناخت حقایق خواهیم رسید. بی خود نیست که می گویند وقتی مرگ سراغمون میاد تازه میفهمیم در این مدت در سرابی  بیش نبودیم.

اما روح (منظور نفس ناطق نه روح حیوانی) بر اکثر اندیشمندان ثابت شده که از جنس ماده نیست و متعلق به این عالم مادی هم نیست.جایگاهش عالم حقیقی است و دارای بالاترین کمالات است.بنا بر گفته قرآن نفس خداوندی است.پس دارای همه خصلتهای خوب و وجودش از بهترین زیبایی ها برخوردار است و بر تمام علوم عالم است.اما وقتی درون انسان تازه متولد شده حلول میکنه بنا بر حکمت و مصلحت خداوندی تمام دانسته ها فراموش میشه.یعنی وجود جسم خاکی مانعی میشه برای فهم دانسته های گذشته  و اونا اسیر خودش میکنه.روح در این عالم در ابتدا در حالت سرگردانی بسر می بره ولی کم کم با نگاه کردن به اطراف خودش با چیزهایی آشنا میشه که اونا به یاد گذشته می اندازه و باعث شوق اون به شناخت بیشتر نا شناخته ها میشه.

از زمان کودکی وقتی به صورت زیبای مادرش نگاه میکنه یک یاد آوری از زیبایی که در عالم حقیقی داشت براش حاصل میشه و این باعث خنده کودک و آرامش اون میشه تا اینکه میرسه به  دوران بلوغ که با موانع بیشتری مواجه میشه وبا کمک به یاد آوردن عمل درست به درک بالاتری میرسه و در ورای خانه و خانواده با جامعه آشنا میشه و کسب علم میکنه.هر زیبا رویی را که میبینه نا خودآگاه بدون اینکه بفهمه چرا.... دلش می خواد اونا بیشتر ببیینه و از دیدنش لذت ببره....! چون تازه با ذره ای از زیبایی اصلی آشنا شده و اونا یاد یه زیبایی بهتر میندازه که نمیدونه کی و کجا دیده ولی میدونه همینی که الان به دست آورده غنیمته و نباید از دستش بده.برای همین عاشق میشه و اینقدر ادامه میده تا زیبایی های بهتری را کشف کنه و باز عاشق بشه. همه این وجود عشق به خاطر یاد آوری زیبای مطلقی است که قبلاً در عالم حقیقی رویت کرده و با این کار غم هجران به سراغش میاد و همیشه می خواد طلب عشق بکنه.

در مورد علم هم همینطوره. مبحثی که برای خیلی از دانشمندان ثابت شده اینه که علم (به معنی فهم اصل هر چیز نه به معنی اطلاعات  و فنون انجام حرفه ای خاص)برای انسان چیزی جز یاد آوری نیست و تمام درک و فهمی که از اصل یک چیزی می فهمیم در واقع به یاد آوردن آن در اثر تفکر است.تمام این دانشهایی که به مرور زمان انسان قادر به کشف اون شده نتیجه عقل اوست.همان روح ناطق که با مشاهده مواردی از طبیعت اطراف خودش به یاد میاره که میتونه چنین کاری را برای رفاه و یا انجام عمل درست انجام بده.مثلاً ذاتاً بدون خواندن کتابی میفهمیم خورشید از جنس آتش است.چون در هر دو حرارت را حس کردیم و بدون شناختی از درک حرارت می فهمیم حرارت متحرک است چون گرمای اون از سمت آتش یا خورشید به سمت ما حرکت کرده و ما را گرم میکنه.یا اینکه ذاتاً خدا جو هستیم و حتی اون بت پرست هم حس میکنه یه قدرتی هست که این جهان را آفریده ، فقط فرقش اینه که متوجه نشده اون قادر مطلق کی هست و کجاست....

اینکه ذاتاً انسان به دنبال خوبی است و از نیکی کردن و مورد لطف دیگران قرار گرفتن خوشش میاد همش به این خاطر هست که در عالم حقیقی چیزی جز خوبی و نیکی ندیده و بهترین دوران را می گذرانده و حالا که در این دنیا اسیر شده انتظار داره بهش خوبی کنند و دست به کاری بزنه که خوب باشه و از پس موانعی چون نفس شیطانی عبور کنه و تسلیم هوسهای نفس زمینی نشه.کلمه وجدان در واقع نامی دیگر از نفس ناطق میتونه به حساب بیاد. نفسی که با اینکه یه انسان هر چقدر جاهل و نادان باشه نمیگذاره دست به کاری بزنه که اشتباه باشه و اونا از انجامش منصرف میکنه.حالا ممکنه انسان در اثر غفلت و تسلیم هوای نفس اماره شدن توجهی به نفس ناطق یا وجدان خودش نکنه و مرتکب عمل زشتی بشه.

در آخر میشه اینجور نتیجه گرفت که :

١-انسان وقتی عاشق میشه که وجه کوچکی از زیبایی مطلق را در رخ معشوق می بینه و بیاد میاره این تکه ای از آن زیبا روست.

٢-انسان وقتی به درک مطلبی میرسه که به یاد میاره چه چیزی را قبلاً می دانسته و اگر این یاد آوری نبود هیچ آموخته ای نمی توانست به ما چیزی را بفهماند.اصولاً فهمیدن مطلبی در واقع یاد آوری کردن اون مطلب است.

٣- انسان تشخیص خوب و بد بودن عمل را فقط با تفکر و تعقل در موضوع میتونه بفهمه تا آنچه عمل زیبا و خیر محسوب میشه را بیاد بیاره و برای این کار باید همیشه تلاشش برای شناخت بیشتر و ورزیده کردن عقلش بکنه.تنها راه ورزیده کردن عقل یادگیری دانش است که با چاشنی عشق چندین برابر زودتر میتونه نفس ناطق خودش را از حالت بالقوه به حالت بالفعل در بیاره.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد